زنها احمقند، زنهایی که بچه میخواهند.آنها احمقاند.
همین که میفهمند حاملهاند، بیدرنگ دریچهها را به تمامی میگشایند، دریچههای عشق، عشق، عشق.
و دیگر آنها را نمیبندند.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
زنها احمقند، زنهایی که بچه میخواهند.آنها احمقاند.
همین که میفهمند حاملهاند، بیدرنگ دریچهها را به تمامی میگشایند، دریچههای عشق، عشق، عشق.
و دیگر آنها را نمیبندند.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد/آنا گاوالدا/ترجمه الهام دارچینیان
تی تی عزیز!
همیشه برایم سوال بوده ترک شدن دردناک تر است یا ترک کردن؟
ترک که میشوی دلت ترک برمیدارد و ترک که میکنی به مغز استخوانت رسیده که میگذاری و میگذری.
در تقلای آدمی بودن چقدر همه مان ترک میشویم و به ازایش ترک میکنیم.
گفته بودم اولین باری که یکی از دندان هایم افتاد، در دستم گرفتمش و برای فقدانش گریه کردم؟!
من بعدش دندان هایم دانه دانه افتادند و دانه دانه جایشان سبز شد. اما من هنوز به قصه ی خلاءها و پرشدن ها عادت نکردم.
تی تی! کاش به جای شنا و سوارکاری و تیراندازی، تاکید شده بود دل بستن و دل کندن را یادمان دهند.
دلم گرفته تی تی؛ از عضوی که عصب ندارد اما عصب کش است!
بعد از یک هفته برگشتم.
پاسپورتم گم نشد.
کسی در خیابان با چاقو شکمم را نشکافت و پول هایم را نبرد.
دامن عفت به باد ندادم.
چون یک دختر تنها در غربت بودم کسی به من تجاوز نکرد.
چند بار در خیابان از بس غرق در خودم بودم نزدیک بود تصادف کنم و بمیرم.
گداهای شهر با من عربی حرف میزدند و زمانیکه ردشان میکردم میفهمیدند ایرانی هستم!
دختر مراکشی هاستل مرا یاد شخصیت منفعل کتاب "دلبرکان غمگین من" می انداخت.
یکبار ساعت یک شب، وسط خیابان توی دلم زدم زیر گریه.
یکبار در میدان اصلی شهر دلم خواست کسی را ببوسم.
سه بار چترمان از شدت باران پاره شد.
هر روز، هر ساعت و هر دقیقه به کوچکی دنیا، به گم شدنمان در دنیا فکر میکردم.
پاهایم از شدت راه تاول زده اند و یک شب از حدت دردش کپسول خوردم.
و و و و...
اوایل بیست و پنج سالگی ام، نقطه عطفی از زندگی ام بود که سال ها و سال ها و سال ها با لبخند برای وقوعش و با اشک برای اتمام آن لحظه های بکرش از آن یاد میکنم.
راز من در بیست و نه مهر شروع شد.
به من دخیل ببندید که من یکی از رویاهای درونی ام محقق شد!!!