بعد از مدتها، از ته دل به یه فیلم طنز ایرانی خندیدم!
به متانت محبی. بابت عکسنوشتههایش که آدم را به هوس نوشتن میاندازد...
از بچگی هروقت مسخره میشدم و
یا در مراکز شلوغ شهر یک عده آدم خیره نگاهمان میکردند،نیکول دستم را بدون هیچ حرفی محکم میگرفت. و این حرکت او یعنی "قوی باش" .راستش من هیچوقت
قوی نبودم. شش ساله که بودیم یکی از پسرهای کلاس ،همان روز اولی که ما را دید،گفت:"موش
ِ انباری مون شبیه توئه یا تو شبیه اونی؟!".آن موقع برای اولین بار بصورت جدی
از قیافهی خودم بدم آمد و زدم زیر گریه. هرموقع گریه میکردم نیکول دستم را محکم
میگرفت و میگفت:"گریه کن ولی نه بهخاطر حرف اون کره خرا." وقتی کرهخر
را با ادای مخصوص به خودش میگفت من میان گریهام میخندیدم و دیگر نمیپرسیدم اگر
برای آن حرف گریه نکنم،پس برای چه چیزی باید گریه کنم.؟؟؟
بعدترها به نگاههای عجیب آدمها عادت کردیم،به ترحمهای بیجایشان،به اینکه وقتی ما را میدیدند گمان میکردند درد بیدرمان ِ واگیرداری، داریم. خب، درد ِ بیدرمان داشتیم اما واگیر که نداشت. در واقع حتی دردی هم نداشتیم. اما درمانی هم نداشتیم. ما فقط بیشتر از بقیه سفید بودیم. حتی موهای سر و بدنمان، مژه هایمان، ابروهایمان. نور خوشید که توی چشممان میخورد بیشتر از بقیه ی آدم ها اذیت میشدیم.پوستمان حساس تر از بقیه بود و بیناییمان کمی کم بود... نیکول اما قویتر از من بود.او زودتر از من به نداشتنها عادت میکرد. به نداشتن بابا وقتیکه بچه بودیم و گفتند از بالای پل خودش را به پایین پرت کرده. به نبودنهای یهویی مامان وقتی یکی درمیان به ما سرمیزد. به دریافت نکردن محبت. به نداشتن زیباییهای منحصر بهفرد. حتی به نبودن کلمهی Normal در آزمایشاش. به کم شدن موهای سرش. نیکول آنقدری قوی بود که حتی موقع مرگاش وقتی روی تخت بیجان افتاده بود، به روال همیشگی و سنت دیرینهیمان دستم را در دستاش محکم گرفته بود. نیکول صبح یک روز ابری رفت. صبحی که آفتاب نداشت اما چشمانام مثل وقتهایی که در آفتاب بودم، میسوخت . قلبم هم...حالا فهمیدهام اگر برای آن حرفها گریه نکنم، باید برای چهچیزی گریه کنم... نداشتن دستهای نیکول...
عمویم برای کاری رفته است سفر. سفر به یک جای دور. سئول. برایش پیام میفرستیم و حال و احوال میکنیم. برایمان عکس میفرستد و خوشُ بِش میکند... آخر ِ آخر تمام مکالمهها به این حرف ختم میشود: " خوش به حالمان که ایران را داریم. با تمام کمبودهایش"...
من فاز عمویم و حتی دلیل حرفش را نمیفهمم. اما دوست دارم روزی این حرفش را درک کنم...