یک:دو سه سال پیش که دانشجویی سال ِ آخر کارشناسی بودم،آن تایم ترین
استادمان یک روز،با بیست دقیقه تاخیر سرِ کلاس حاضر شد.بعد که علت تاخیر را
پرسیدیم و چهره ی پریشانش را دیدیم برایمان گفت که قبل از اینکه به دانشگاه بیاید،کلینیک
بوده و آخرین مراجعش یک پسرِ بیست و هفت ساله ی افسرده بوده...همانطور که تعریف
میکرد آستین مانتویش را بالا زد و دست های کبود و زخم شده اش را نشانمان داد و
اضافه کرد:بهم حمله کرد...پسر 27 ساله بنا به دلایلی که الان وقت وجایش نیست که بگویم
به چه علت،ناگهان دوز پرخاشگری اش بالا میزند و در صدد خفه کردن استادمان میشود...و
خب اگر منشی کلینیک سر موقع متوجه جیغ کوتاه ِ زنانه ی استاد نمیشد باید اینجا
دائم قید میکردم"مرحوم استاد"و در آخر سر از شما میخواستم برایش فاتحه
بخوانید که در راه درمان کشته شد...
دو:یک گروه تلگرامی داریم مختص به دانشجویان و اساتید رشته ی روان
شناسی.و چون تخصص رشته ی ما در حیطه ی کودکان و نوجوانان است ،تعداد دانشجویان و
اساتید کمتری نسبت به سایر گرایش های روان شناسی دارد...تعداد افراد این گروه هم
بیشتر از 300 نفر نیست و اکثرن همدیگر را میشناسیم اما هدف تنها و تنها در گروه
انتشار مطالب علمیِ مرتبط با رشته مان است...الغرض اینکه دیشب یکی از اعضای گروه
که کسی هم آن را نمیشناخت،حداقل از بچه های دانشگاه اصفهان و تهران و علوم بهزیستی
نبود،عکس پروفایل یکی از دوستان ِ دختر مرا بیشتر از دوبار در گروه انتشار داد.باز
هم میگویم گروهی که هیچوقت مطلبِ غیر علمی یی در آن گذاشته نشده.همه ی اساتید را
میشناسیم و اکثر دانشجوها همدیگر را...رفلکس من چه بود؟اینکه اعتراض کردم به عکس
منتشر شده ی دوستم و دلیل این کار را خواستم.جواب آن اقای غیر محترم چیزی جز فحش و
ناسزای بی دلیل به من نبود.کم کم صدای دوست دیگرم درآمد.باز هم فرد شروع به فحاشی
کرد و در آخر اعلام کرد که عاشق دوست من
شده و دلش میخواهد همه بفهمند....اینکه همه ی افراد آنلاین در گروه چیزی نمیگفتند
و یا دعوت به سکوت میکردند به کنار.اینکه آن فرد ِ عجیب با آن رفتار عجیب تر از
کجا سر و کله اش پیدا شد هم به کنار.اینکه دوست من نزدیک بود سکته کند هم مهم
نیست.حرف من این است که چطور میشود از روی یک عکس عاشق شد.یک عکس کاملا پرسنلی و
به شدت بی کیفیت.و البته این هم مهم نیست.میخواهم بگویم آیا با آبروریزی،با
فحاشی،با بی اخلاقی ها باید چکار کرد؟چطور میشود که یکباره مردم رگ بی شعوری و بی
عفتی ِ کلامی شان عود میکند؟چطور گاهی آدم ها هیچ کنترلی روی اخلاق شان
ندارند؟چطور آزار دیگران برای بقیه لذت بخش است؟و...
سه:در تمامی قشر ِ ملت ایران جا افتاده که روان شناس ها خودشان دیوانه
اند.خودشان بالاترین رقم طلاق و بیماری ها را دارند...این آمار نه چندان واقعی را
با چهار لیوان آب میتوان هضم کرد اما این همه حرف زدم که این را بگویم:
وقتی روزانه از بین سی نفر آدمی که با آنها سر وکله میزنیم،بفهمیم به
قطع یقین که حداقل پانزده نفرشان یعنی چیزی حدود نصف شان،بیمارند و خودشان از
بیماری شان آگاه نیستند و چه بسا فکر میکنند یک آدم کامل هستند،این ضربه ی روحی
برای فرد مشاهده گر نیست؟روان شناسان(نمیگویم همه شان) به دلیل مطالعه های زیاد در
حیطه ی رفتاری آدم ها،زودتر آلارم های روانی و بیماری ها را میشنوند.زودتر از بقیه
میتوانند بفهمند که چه کسی در فلان جای شخصیتش دچار کمبود است...نمیگویم خوب است
ها،خیلی هم بد است.خود ِ شخص بنده سرِ شش واحد ِپاتولوژی های روانی ِ مقطع
کارشناسی،تا مدتی مبهوت بودم.قسم میخورم مبهوت بودم و از آدم ها میترسیدم...رد شدن
از چراغ های قرمز،فحاشی های بی مورد،غوغای چشم چرانی و تیپ های نمایشی در خیابان
ها،تمایلات زیاد به امیال جنسی،اعتیاد ب دیدن پورن و خواندن جک ها و مطالب س ک
سی،حتی بیش از اندازه قهر کردن با سایرین،در خود فرو رفتگی های بیش از حد،دعواهای
بی دلیل با افراد بی دلیل و با دلیل زندگی تان،حسادت های مفرط،اسیدپاشی های مکرر
به دلیل شکست های عشقی،میل به عوض کردن جنسیت،وانمود کردن به خوشبختی و یا حتی
بدبختی،همه ی همه ی همه ی همه ی این ها از نظر شما ناهنجاری نیست؟!!!
اخر ِ سخن اینکه:روان شناس ها آدم های سالم نیستند.پیغمبر نیستند.پاک
نیستند.فرشته نیستند...یکی هستند مثل سایرین...و اما اگر دیدید دیوانه اند،شاید از
همان ابتدا دیوانه نبوده اند...این ملت ِ دیوانه یِ منکرِ دیوانگی شان،دیوانه شان
کرده اند...