تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

+ چرا آدمای خوب، آدمای بدی رو واسه‌ی رابطه‌شون انتخاب می‌کنند؟
_ ما عشقی رو که فکر می‌کنیم لایقش هستیم، می‎‌پذیریم.

+ می‌تونیم بهشون بفهمونیم که بدونند لایق عشق بهتری هستند؟
_ می‌تونیم سعی کنیم تو این مورد.


۱۵ مهر ۹۶ ، ۲۳:۰۳
.

از امروز که باران بارید، تا آخرین روز از زمستان شاهد بوی شلغم سوخته در سطح سوئیت‌های خوابگاه خواهیم بود.
دینگ دینگ دینگ...

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۰
.

قبل ازینکه برم کربلا، هجومی از توصیفات مختلف ازین شهر بهم وارد شد. هرکسی یه چیزی میگفت. هرکسی از حسش میگفت و عجیب اینکه حس نود و نه درصد ادما شبیه بهم بود. همه یکصدا میگفتند کربلا! کربلا غم داره... اما نداشت. واقعا برای من نداشت. من نترس ترین و آروم ترین آدم دنیا بودم توی کربلا. عجیب ترین حس ها رو توی کربلا و نجف داشتم. یادمه وقتی برای اولین بار داشتیم میرفتیم حرم، توی یه کوچه ی باریک بودیم. یهو دیدم حنا زد زیر گریه. سرمو آوررم بالا دیدم گنبده. گنبد حضرت عباس. گریم نگرفت. ماتم برد. بعدم خندیدم. به پهنای صورتم خندیدم. دستمو اوردم بالا و گفتم: بح بح. سلاملکم. دقیقا انگار رفیقم رو دیدم. کربلا برای من مظهر آرامش بود. کاملا متناقض با تمام حسایی که بقیه بهم گفته بودند. یه شب تو حرم که بودم،دقیقا روبروی ضریح یه رازی رو که مدت هاست تو دلمه رو زیر زبونم گفتم. بعد زدم زیر گریه. ولی گریه ی سفید. غم سفید. انگار یکی دستشو گذاشته بود رو قلبم میگفت حالا گریه چرا؟! درست میشه رفیق. رفیق... رفیق... قشنگ رفیق بود. امشبی که یهو فهمیدم فلانی فوت شد، دلم گرفت و زدم زیر گریه. بعد از یکماه دلم برای کربلا تنگ شد. برای اینکه یکی بیاد بزنه سر شونه م و بگه: حالا گریه چرا رفیق؟!

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۲۰:۱۵
.

خواندن یعنی پوشاندن چهره و نوشتن یعنی نمایاندن آن.


راه های برگشتن به خانه/ آله خاندرو سامبرا/ ترجمه ی ونداد جلیلی

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۳
.

به مادرم و پدرم فکر کردم و به خودم گفتم پدر و مادر من چه قیافه ای دارند؟ اما پدر مادر خود ما هیچوقت قیافه ندارند. ما هیچوقت آنها را درست نمیبینیم...


راه های برگشتن به خانه/ آله خاندرو سامبرا/ ترجمه ی ونداد جلیلی

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۹
.

ماجرا از آن‌جایی شروع  شد که یکی از دوستانم، در گروه تلگرامی‌مان عکس چند وسیله را فرستاد و زیر عکس نوشت: «حدس بزنید مورد استفاده این وسایل چیه؟» اولش همگی انداختیم روی شوخی، خنده و جواب‌های نامربوط می‌دادیم تا این‌که دوستم خیلی جدی برایمان گفت که این دو وسیله را در جهزیه‌ی یکی از آشناهایشان دیده است. پشمک ساز و پاپ‌کورن‌ساز!... ادامه...

۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۰۰
.

آدم هایی که در خواب می‌آیند و حرف میزنند و هستند کجا می روند؟ بقیهٔ زندگیشان کجاست؟ آیا آنها زنده‌اند و ما رویای آنها هستیم؟ یا ما زنده‌ایم و در رویای آنها گاهی حضور داریم؟ چقدر بی مرز و راحت اند، دیوار ندارند، زمان ندارند، تابلو ندارند، مرز ندارند، و ما از هرجای زمان شان می گذریم به جایی دیگر. آیا جهان آنها تکامل یافتهٔ جهان ماست؟ ایا ما هم وقتی به آنها پیوستیم هرجا که بخواهیم با یک اراده میرویم؟ در هر زمانی ؟ به هر خانه و شهری؟ کنار هر آدمی؟ چقدر دلم برای پری تنگ شده! چرا خیلی از آرزوها راهش به گور است؟

 تماما مخصوص/ عباس معروفی

۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۳۶
.

از هزارتا آدم یک رفیق سوا کن، از آن یکی هم بترس.

 تماما مخصوص/ عباس معروفی

۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۸
.

فرهنگ زبان نمیطلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوشش‌ها و روکش‌ها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. مرزها هم نمایشی است. برای جدا کردن فرهنگ‌ها. آدم‌ها را نمی شود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگ ها و مصیبتها که همه نیازمند و یکسان می شوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان می راند، آن وقت زمان تفاهم است و نقاب ها فرو میافتد.

 تماما مخصوص/ عباس معروفی

۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۷
.

ما نسل بدبختی هستیم. دست‌مان به‌ مقصر اصلی نمی‌رسد، از همدیگر انتقام می‌گیریم.


 تماما مخصوص/ عباس معروفی

۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۸
.