دیشب وسط پیام دادنامون، گوشیم رو انداختم توی جیب شلوارم و رفتم مسواک زدم. مسواک زدنم که تموم شد گوشی رو از جیبم بیرون اوردم و پیامکایی که دادی رو میخوندم و همینطور که سرم تو گوشی بود، یواش و آروم به سمت اتاقم میرفتم. دم در اتاق بودم که قفل شدم روی این پیامت: «تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم/ جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد»*. در اتاق رو بستم. گوشیم رو دوباره انداختم توی جیب شلوارم. رفتم جلوی آینه. چقدر قشنگ بودم و چقدر سال میگذشت که همچین حسی به خودم نداشتم. توی اون تاریکی، خودم رو توی آینه میدیدم که موهام پیچ خورده بود دور گردنم. چشمام برق میزد. لپام گل انداخته بود. پوستم شفافتر شده بود. لبخندم جون داشت... میدونی! شاید توهم باشه. شاید تلقین باشه. شاید دلداری بیخود باشه. ولی من معتقدم «دوست داشته شدن» آدم رو خیلی قشنگ میکنه. حداقل وقتی خودش رو تو آینه میبینه مطمئن میشه قشنگه. حتی اگه نباشه و برای چیزی جز قشنگی صورتش، دوست داشته شده.
*سعدی
Photo: Konstancja Nowina Konopka