یکبار حول و حوش شانزده سالگی، وقتی که کسی در خانه نبود، تمام لباسهایم را از تن درآوردم و جلو یک آینهی تمام قد، بدنم را از فرق سر تا نوک پا به دقت وارسی کردم. حین آن کار هرچه نقص و کمبود در بدنم بود - یا دست کم به نظر من نقص و کمبود می آمد- در ذهن خود فهرستبندیی کردم. برای مثال (و یادتان باشد که اینها را فقط به عنوان مثال ذکر میکنم) ابروهایم چه پرپشتاند، ناخنهایم چه شکل خندهداری دارند و از این قبیل مسائل. تا جایی که به یاد دارم وقتی به بیست و دو مورد رسیدم حسابی دمغ شدم و دست از کار کشیدم. به این نتیجه رسیدم که: اگر در قسمتهای پیدای بدنم این همه ناهنجاری وجود دارد پس شمارش ناهنجاری در قسمتهای ناپیدا - مثل شخصیت، ذهنیت، روحیهی ورزشکاری و مواردی از آن دست - حتما سر به فلک خواهد زد.
از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم/ هاروکی موراکامی/ ترجمه مجتبی ویسی