جای خالی اش
در مقابل چند جمله است که نمیتوانم با گفتنش،پاسخ اصلی مخاطبم را با جوابی که به زبان می آورد،تطبیق بدهم...+دوستت دارم._منم دوستت دارم...+دلم برات تنگ شده._وای عزیزم منم همینطور...و خب جمله ی خبری ِ نیمه محترمانه ی:+تسلیت میگم._ممنون...مزخرف ترین جمله ای که میشود در مقابل یک آدم داغدار گفت"تسلیت میگم"و مزخرف تر از آن گفتنِ"ان شاالله غم آخرتون باشه"است...در مقابل داغداری یک نفر بابت فقدان عزیزش باید سکوت کرد.نهایت باید در حالیکه سرت را پایین انداخته ای،دستت را بگذاری روی شانه اش.همین.حتی بغل کردن های بیخود و از سرِ ترحم هم جایز نیست.هرکسی نباید به خودش اجازه دهد فرد داغدار را در آغوش بکشد...همین که دستش را محکم توی دستت بگیری و یا همان دست گذاشته شده روی شانه ی فرد،کافی ست...اما خب با وجود تمام این امر و نهی هایی که الان گفتم،در تمامیِ شرایط این چنینی من با مرده ی در گور خفته هیچ فرقی ندارم جز اینکه توانایی راه رفتن،نشستن و برخواستن دارم.زبانم لال میشود،دست و پایم قفل،چشم هایم خشک،عقلم خواب و...حالا از دیروز تا به حال دارم با خودم فکر میکنم چه چیزی به"ز"بگویم که بعد از چند هفته برگشته است،با قلبی که حتی از روی لباسش مشخص است؛یک تکه ی بزرگش نیست و هربار که لپ تاپش را باز میکند بک گراند مشکی یی به چشم میخورد که با خط سفیدی نوشته شده:جای خالی مادر...