تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

استرس عجیبی در حال گردش در خون و مغزم است که برای اولین بار درونم حس کردم؛ «از دست دادن شغل یا بهتر است بگویم خالی شدن حساب بانکی‌ام».

 اینکه اس‌ام‌اس‌های واریزی بانک آخرین پیام‌های صندوق دریافت گوشی‌ام باشد!

فراموش کردن طعم خوش واریزی حق الزحمه!

 واریزی‌هایی هرچند کم که نوید می‌دهد: استقلال داری، دستت جلوی کسی دراز نیست، می‌توانی هر گهی که عشقت کشید، در هر رنگ و شکلی بخوری. واریزی‌هایی هرچند ناچیز که می‌تواند به تو جرات رویاسازی دهند و جسارت پیدا کنی هرچقدر دوست داری رویاهایت را مثل آدامس کش دهی. چون پول داری. هرچقدر کم.

وقتی پیام‌های برداشت از حساب شخصی‌ات بیشتر از پیام‌های واریز می‌شوند، در خلال ذهنت کسی با لبخند قاتلی که بعد از جنایتی پرکشتار ناخودآگاه روی صورتش نقش می‌بندد، با سیگاری کنج لبش که دودهایش چهره‌اش را پوشانده، به تو این خبر را می‌دهد که: «هی رفیق بدبختی‌ات مبارک. شبیه جویباری راکد کم‌کم بوی گندت بلند می‌شود، آرام آرام شبیه گوسفندی تنها و جامانده از گله، سرگردان برهوت می‌شوی».

خودت را تصور می‌کنی که با لباسی پاره، قیافه‌ای تکیده، نعشه شده زل زده‌ای به عابر بانکی که کارتی در آن نیست و دماغت را زیر سوراخی که از آن پول می‌آید می‌گیری تا بوی پول داخل رگ‌هایت شود. مثل سگی گرسنه بو می‌کشی و به کائنات التماس می‌کنی اسکناس‌ها را هل دهند بیرون و قول می‌دهی قسمتی از آن را به شیرخوارگاهی، خیریه‌ای، خانه سالمندانی جایی بدهی و خودت می‌دانی که نمی‌دهی...

چهار سال است برای مجلات می‌نویسم و در طول این سال‌ها هنوز عادت نکرده‌ام برده‌داری نوین ینی همین. اینکه صفحات روزنامه و مجلات‌شان را پر کنی اما جیبت خالی بماند. اینکه در دقیقه‌ی نود در مقابل التماس‌هایشان برایشان مطلب بنویسی، فسفرها بسوزانی اما بی‌پولی مطبوعات را درک کنی و گیر ندهی و بگذری.

کف‌گیرم به ته دیگ خورده و دفتر طلب‌هایم را مثل طفلی مرده بغل کرده‌ام و می‌خواهم دفنش کنم تا فراموش شود که فراموشی خوب است. هرچند می‌دانم که نمی‌شود. به هرحال خاک گاهی گرم است. داغ هم.

۸ نظر ۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۵
.

حقیقتا چیزی که در مورد این چهل سالگی انقلاب می‌دانم این است که این زمان، این برهه، این نابه‌سامانی‌ها، این آشوب‌ها به کسی شبیه شاهزاده یا خمینی نیاز ندارد. چیزی که این کشور می‌خواهد کسی شبیه «فرح» است. کار کشتگی یک زن که بلد باشد چطور اوضاع را به نفع همه کس، و بیشتر از آن به نفع «کودکان» اداره کند. کسی که سیاستش از صمیم قلب برای کودکان هم فایده داشته باشد. 

همین.

۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۲۹
.

توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ایستاد و سوارم کردند.‌ مقنعه‌ی چانه‌دار سفیدم را بالا زده بودم تا باد گرم بپیچد لای موهای عرق کرده‌ی بهم چسبیده ام. باد زده بود لای موهایم. از پاچه و آستین و یقه‌ام سرازیر شده بود به پوست بدنم و قطره‌های عرق را دانه دانه خشک می‌کرد. به خانه که رسیده بودم با شکم خالی، با موهای چسبیده شده کف سر، با بوی گند پا، هندوانه‌ی یخ را گذاشته بودم جلویم و از شدت عطش و گرسنگی خورده بودم. بعد هم در همان حالت افتادم به جان ناهارم. آن‌قدر که از خستگی ناشی از امتحان و گرما و خوردن، در همان حالت خوابم برده بود و با تهوع از خواب بیدار شدم.

خودم را رسانده بودم به دستشویی و بالا آوردم. تمام محتویات داخل شکمم، تخمه هندوانه‌های شناور در برنج و لوبیا به من زل زده بودند. توی بوی گه و استفراغ در گوشه‌ا‌ی از دستشویی نشستم. غمگین نبودم. رها نبودم. خسته نبودم. گرسنه نبودم. شاد نبودم. اما غمگین بودم. رها بودم. خسته بودم. گرسنه بودم. شاد بودم.

این همه گفتم تا بگویم «تهران» برای من چنین حکمی دارد. رها می‌کند اما به بند می‌کشد. نمی‌دانی برای رهایی‌ات جشن بگیری یا برای دربندی‌ت سوگواری کنی. 

«تهران» برای من یک جور استفراغ بعد از زیاده‌روی‌ست. سرما خوردگی بعد از گرمازدگی. گریه‌ی بین مستی‌ست. یک زخم یا نشانه‌ای ملایم بعد از عمل جراحی. یک آرامش در حین طوفان یا یک طوفان آرام...


۸ نظر ۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۷
.