تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

خیلی دور، خیلی نزدیک

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۰ ب.ظ

وسط روزِ تابستون، ابر بود. باد میومد. خنک بود. و انگار پاییزه. ولی نبود. رفتیم نقش جهان. حرف زدیم. آب هویج بستنی خوردیم. حرف زدیم. راه رفتیم. خندیدیم. غیبت کردیم. بعد اذان گفتند. شب شده بود. گفت بریم یه مسجد که ته بازاره؟ رفتیم. من عاشق مسجدهای بزرگِ خلوتِ قدیمی‌ام. مسجد بزرگ و خلوت و قدیمی بود. باد هنوز میومد. وسط یکی از همین دالان‌های مسجد که نشستیم بهم گفت معجزه دیدی؟ گفت از نزدیک؟ و برام از عجیب‌ترین معجزه‌ای که خودش از نزدیک نزدیک دیده بود، گفت. 

انگار خدا جلوم نشسته بود. با صدای اذان. با نسیمی که توی صورتم میخورد. وسط نقش جهان.