تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

کافیه یه جوری به یه زن فهمونده بشه دوستش داری.با لبخند زدن بی مقدمه بهش،با یهو خیره شدن،با پیام دادن به وقت ِ سحر که پاشو نمازت قضا نشه،با چتر گرفتن زیر سرش که بیا این زیر خیس نشی،با صدا کردن اسمش با یه لحن خاص،با فرستادن یه آهنگ حتی...گور خودتو کندی...اون باور کرده تو دوستش داری و تو حتی توی خیالت هم نمیره که بتونی اون زن را دوست داشته باشی...تو دلش یه حفره ی عمیق به وجود میاد...تشنه میشه.صدات میکنه.صدات میکنه.صدات میکنه...باور ِ کج ِ اون زن،حامله ی یه عشق میشه.به عشقش آب میده.بزرگ میشه.با فکرت میخوابه.با فکرت بیدار میشه.با فکرت غذا میپزه.با فکرت جلوی آینه وایمیسه...عطش میکنه.صدات میکنه.صدات میکنه.صدات میکنه...ی روزی هم میاد که میفهمی پاتو کج گذاشتی...اون وقت تصمیم میگیری عشق ِ اون زن رو سِقط کنی.باور ریشه دارش رو بشکنی. باورش میشکنه.استخوان هاش میشکنه.تمام استخوان هاش میشکنه...غضروف هاش تبدیل به استخوان میشه و میشکنه.پوست بدنش تبدیل به استخوان میشه و میشکنه...ذره ذره میشکنه...نیست میشه...دیلیت میشه...زن ها قبل از اینکه شکم شان بالا بیاد و بچه ای را حامله شوند،قابلیت این را دارند که نه تنها 9 ماه،که نود سال حامله ی عشقی شوند که جگرشان بزرگ شود و باد کند...

۹۴/۰۹/۱۱