تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

ctrl+A

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۰ ب.ظ

کنترل اِی لپ‌تاپی که در روزنامه از آن استفاده می‌کنم، کار نمی‌کند. باید موس را بکشانم روی کل صفحه، صفحه آبی شود، کلیک کنم و گزینه کپی را بزنم و بعد بروم یک جای دیگر از از کنترل وی استفاده کنم. یک جاهایی وسط کشاندن موس، انگشتم اشتباهی میخورد به راست کلید یا حتی چپ کلید و کل کشیدن‌ها و آن نصفه نیمه آبی شدن صفحه، می‌پرد. صفحه پریده. حال و حوصله دوباره کشیدن و تلاش کردن ندارم. حال حوصله گرما را هم. حال و حوصله خودم را بیشتر. حال و حوصله آدم‌ها را بیشتر و بدتر. با هسته خرمایی که در دهانم هست بازی می‌کنم. از این طرف به آن طرف. بین دندان‌هایم فشارش می‌دهم. هسته خرمایی که عجزم را ریخته‌ام درونش. خوشحالم؟ اصلا. ناراحتم؟ ابدا. پس چه حسی درون دلم تاب می‌خورد و بعد مثل شنا در یک چاله فضایی به عمق قلبم نفوذ می‌کند؟ حس خسران؟ حس جاماندگی؟ حس خستگی ناشی از دویدن و نرسیدن؟ حس شکست؟ هیچ‌کدام و هرکدام. همه‌شان و هیچ‌شان. هزار پروژه دست نزده دارم. پروژه‌هایی که برای روزهای مبادا هستند. روزهای مبادا کِی هستند؟ روزهایی که گرم است و من تنها هستم و حوصله دیدار ندارم، حوصله فیلم و کتاب ندارم، حوصله دوست ندارم. پس چرا فکر می‌کنم در آن روزها حوصله نوشتن دارم وقتی که ندارم؟ پروژه‌ها روی دوشم سنگینی می‌کنند. مثل همین حسی که اسمی ندارد و روی دلم سنگینی می‌کند. مثل چربی‌های دور شکمم که سنگینم می‌کنند. مثل هوای گرمی که همیشه سنگین است و می‌افتد روی خُلقم و سنگین می‌شود و بپربپر می‌کند و بعد با تی‌پای مرا به چاه کوتاه مدت افسردگی که نه، به چاهی که نمی‌دانم چیست می‌اندازد. هسته خرما در دهانم است. صدای محکم کوباندن روی کیبورد همکارم و خودم در گوشم. صدای ابی که می‌گوید «امروز که محتاج توام جای تو خالیست» در هندزفری‌ام. حسی که نمی‌دانم چیست، در دلم. عینکی که از روزهای نوجوانی دارم به چشمم. انگشتر فیروزه‌ای که فرودین ده سال پیش خریدم، در دستم. و از دنیا تنها چیزی که می‌خواهم این است که کنترل اِی‌های زندگی‌ام درست شود و من بتوانم همه چیزهایی را که می‌خواهم انتخاب کنم، برشان دارم از اینجا و ببرم جایی که دوست دارم پِیست کنم.

نظرات (۷)

👌🏼👌🏼👌🏼

پاسخ:
:)

دلمون تنگ شده خیلی خیلی 

پاسخ:
ممنونم که منو میخونی هنوز:)

من به این حس میگم منجمد شدن,

عجیبه توهوای گرم آدم منجمد بشه! ولی میشه

وای به اون روزی که با قلب مچاله منجمد بشی...

 

+ بعد از مدت ها به این نتیجه رسیدم وبلاگ پناه خوبی بوده و اون طور که باید قدرش رو ندونستم...

پاسخ:
پس برگرد به وبلاگ:)

دمت گرم خلی خوب نوشتی

پاسخ:
مرسی حمید:)

کاش یه control + z هم داشت که وقتی یه جایی گند میزدیم دوباره همه چیز مثه قبلش میشد ! انگار نه انگار که اتفاقی رُخ داده...

پاسخ:
با اینم موافقم

هومم...

چه آشناس این حس.

پاسخ:
:)
۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۱ Homayoun Panahandehali

این که منم :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی