تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

اِشغال‌هایت همیشگی باد

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۰۳ ب.ظ

یک نفری آمد و از فوبیای گم‌شده یا همان چالش در حال فرار و تاخیر «با تلفن حرف زدن» نوشت. بعدتر همه آمدند و شبیه بازی قطار دو دو چی‌چی، پشت سرش ایستادند و اعتراف کردند که بله! ما هم با چنین چالشی درگیریم. ما هم از تلفنی حرف زدن بدم می‌آید. در مواجهه با چنین چیزی یا فرار می‌کنیم یا طفره می‌رویم یا اگر هم با آن روبرو شویم، تا پایان آن مکالمه تلفنی جانمان به لبمان می‌رسید. خواستم بگویم: «من هم». همین‌قدر مختصر و مفید. اما یک پی‌نوشت اضافه می‌کنم و می‌گویم:

امروز دبیرم برای تهیه یک گزارشی شماره چند نفری را فرستاد و گفت: «با اینا حرف بزن برای تهیه گزارشت!» تهیه گزارش و مصاحبه از طریق تلفن، می‌تواند جزء شکنجه‌آمیزترین تنبیهات روحی باشد. در جواب این دستور، دستم را بالا بردم و گفتم: «باشه!» سه ساعت بعدش توی تلگرام پیام داد: «مصاحبه یادت نره!»

یک ساعت بعد از آن سه ساعت، آمد بالای سرم ایستاد و گفت: «پاشو زنگ بزن دیگه!» گفتم: «می‌رم تو خونه زنگ می‌زنم!» گفت: «نه. پاشو برو با تلفن دفتر زنگ بزن. با گوشی خودت نمی‌شه!» بعد دستم را گرفت و بلندم کرد. دیگر اجازه نداد توضیح دهم: «بابا من باید برم تو اتاقم! در رو ببندم. روی تختم مودب بشینم، چند بار اون مکالمه رو با چشمای بسته مرور کنم، صدام رو صاف کنم و بعد با لرز و استرس شماره رو بگیرم و حرف بزنم. اینا مناسک با تلفن حرف زدنه و از اون مهم‌تر با توکل به خدا و 14معصومش، دعا کنم که یا اون شماره در دسترس نباشه یا برنداره. »

دستم را گرفت، از پله‌ها بالا رفتیم، در یک اتاق را برایم باز کرد، مرا هل داد در اتاق شکنجه یک تلفن گذاشت جلویم و گفت: «زنگ بزن!» یعنی اینکه خودت با دست خودت انبر بگیر دستت و ناخن‌هایت را بکش. طناب بگیر دستت و خودت را آویزان کن. با اره مویی بکش روی رگ دستت. بشین روی صندلی مشعل دار. راه برو روی استخر میخ و سوزن. تلفن را برداشتم و نگاه کردم به شماره‌ای که باید به آن زنگ می‌زدم. گاوم زایید. حبیب رضایی. کراش شیک آن دوران و این دوران. شماره را با ترس و لرز گرفتم. اشغال. این اشغال عزیز دوست داشتنی همیشه کمک دهنده. این اشغال درد و بلایش بخورد بر سر بوق آزاد و بله گفتن مخاطب پشت خط. این اشغال که به سلامتی‌اش بروم لیوانم را بکوبم به گلدان روی میز و چایی یخم را هورت بکشم!

نظرات (۵)

۰۳ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۵ مصطفا موسوی

من اونی ام که همه، همه جا، تماس های چالش آفرین رو میدن اون انجام بده. و تا حدودی هم خبره شدم

البته در جوانی ناشی تر بودم و سوتی زیاد میدادم. مثلا یه بار به یکی که خیلی هم رودربایستی داشتم باهاش و بهم زنگ زده بود، زنگ زدم گفتم غرض از مزاحمتتون چی بود؟

پاسخ:
:))))

خارج از بحثا من فک میکنم قطار میگه هو هو چی چی :/

۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۴ ...:: بخاری ::...

هو هو چی چی البته.

 

و البته که من «نه می تو» یا «می نه تو» یا الخ. من خدای تماسای یهویی به غریبه ها و خیلی غریبه تر ها و کار راه انداختن با تلفنم. البته برعکس، اصصصصلن با دوستام و اینا تلفنی حرف زدن رو دوست ندارم و حرف هم نمیزنم معمولا.

زودباشید تا فرار نکردم ی سندرم از رو منم بسیازید ببینم چیچیه این.

سلام

من هم از تلفنی حرف زدن بدم میاد ... اون هم با آدمهایی که نمی شناسمشون 

نظرتون درمورد این افراد چیه(؟!)

دارند با تلفن روی میزشون صحبت میکنند بعد موبایلشون هم زنگ میخوره . موبایل را جواب میده و میگه : ....( فلانی )  گوشی..........   و بعد تا چندین دقیقا همچنان تلفن قبلی را جواب میده.....

به نظر من این هم یک نوع بی شعوری هست.

 

آدم ها دو گونه هستند.یا از تلفن صحبت کردن لذت می برند و یا تنفر دارند از این کار. و من دقیقا متنفرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی