مردی از سیاره B612
گاهی فکر میکنم انواع اجنه در بدن پدرم حلول میکنند. کارهای عجیبی میکند که اگر غریبهای وارد خانه شود با دیدن آن حرکات گمان میکند پدرم بازیگریست که هدفش در خانه، برهم زدن کلیشهجات روزمره برای ماست. دارد به سمتی میرود که ناگهان از راه رفتن باز میماند و شروع میکند به خاراندن شکمش. آنقدر سخت، سفت و پرشور شکمش را میخاراند که هر لحظه گمان میکنم از اصحکاک شکم و ناخنهایش، هر آن آتش روشن میشود. برایتان بگویم که بعد از تلفن همراهش، وسیلهی دیگری که به آن وابسته است، چوب ظریفیست که یک سرش دست است! یک دست چوبی که برای خاریدن نواحیئیست که دستت به آن نمیرسد. نمیدانم اسمش را چه بگذارم. دستگاه دستی خارش؟ کمک خارشی؟ خارشسنج؟! هرازگاهی پدرم را میبینم که همچون طفلی، آرام گوشهای نشسته و با این دستک افتاده است به جان کمرش. کمک خارش وسیلهی عجیبیست که سالها پیش وقتی در حال گردش و تنفس هوای پاک بهاری در طرقبهی مشهد بودیم، پدر در یک مغازه آن را کشف کرد و بلد فریاد کشید: یافتم! همچون فیثاغورث موقع کشف یک فرمول.
برای حدس و گمانی که اول به اشاره کردم و دوست ندارم باز آن را تکرار کنم، مشاهدات زیادی دارم که هربار مرا مطمئن میکند پدرم یک فرد معمولی نیست. فرشتهی در حال مأموریت بر روی زمین است! نمونهی بارزش همین دیشب. ساعت یک نصفه شب با صدای عجیبی از روی تخت بلند شدم و صحنهی عجیبی دیدم: پدرم از خواب بیدار شده بود و روی پلههای منتهی به اتاق من نشسته بود و در آن وقت از شب، در آن مکانی که سال تا ماه پایش را رویش نمیگذارد، نشسته بود و ناخنهایش را میگرفت!
برای همین است که هرروز بیشتر از قبل دلم میخواهد کتابی در مورد او بنویسم و نامش را بگذارم: مردی از سیاره «بی۶۱۲»