تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

ساختمان شماره‌دو. طبقه‌ی چاهار

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۱ ب.ظ

برای تابستان منتقل شده‌ایم به ساختمان نبش خیابان. ساختمانی که به اندازه‌ی نصف ایستگاه بی‌آرتی با ساختمانی که سه سال در آنجا زندگی کردم، فاصله‌ دارد. ساختمانی با دیوارهای بلند کثیف و ترک خورده، پنجره‌های رو به اتوبان که همان یک دریچه به دنیای بیرونی‌اش را هم حفاظ کشیده‌اند، ساختمانی با سوئیت‌هایی درهم و شلوغ، موکت‌هایی که آغشته به موهای بلند است و گواهی می‌دهد سال‌هاست در اینجا دختران رفت و آمد کرده‌اند. ساختمانی که نه پله‌ها و پاگردهای هر طبقه‌اش شبیه ساختمان قبلی‌ست و نه حتی اینترنت لاکپشتی‌اش. شبیه مرغ ما را انداخته‌اند دراین ساختمان و اتاق‌هایی به ما داده‌اند که جمعیت هر اتاق یک نفر بیشتر از تعداد تخت‌های آنجاست. در اتاقی چهار تخته با چهار دختر دیگر زندگی می‌کنم که تنها دو نفرشان را می‌شناسم و این شناختن به معنی آن است که قبلا دیدم‌شان. موقع دیدن فوتبال در نمازخانه یا در راهرو موقع حرف زدن با تلفن یا در سرویس دانشگاه. همین. هم اتاقی سال‌های قبلم را در این جمعیت گم کرده‌ام و چند روز پیش در اتاقی دیگر یافتمش. حس غریبی‌ست. زندگی با کسانی‌که تنها شناختی که از آنها داری اسم و مقطع و رشته‌ی تحصیلی‌شان است. نه آنقدر قرار است این اقامت طولانی باشد که دانستن بیشتر ازشان ارزش داشته باشد و نه آنقدر این بودن کنار یکدیگر کم است که بی‌صحبتی با آنها را ترجیح دهی. گهگاهی کسی وارد اتاق می‌شود و از میوه یا غذایی که می‌خواهد بخورد، تعارف می‌کند. گاهی غر می‌زنیم به پایان نامه و فشار تحصیلی در این دانشگاه. گاهی از هم می‌خواهیم کولر را خاموش یا روشن کنیم و... . این تمام ارتباط جدی و شوخی ما باهم است. هروقت وارد ساختمان می‌شوم حس می‌کنم وارد هاستلی درجه سه شده‌ام. با افرادی‌که تنها بار اول است می‌بینم‌شان مواجه می‌شوم. خدمه‌ای که تا به حال ندیدم‌شان و نگهبانانی که پیش از این یکی دوبار با آنها روبرو شده‌ام.

.........

آخرین روزهای این سبک از زندگی‌ست و راستش دلهره دارم که بعد از اتمام قرار است راهم چه باشد؟ آخر این راه مرا به چه راه دیگری وصل می‌کند؟ ترسیده‌ام چون در این مدت نه چندان کم و نه چندان زیاد فهمیده‌ام آدم یک‌جا نشین و منفعلی نیستم، توان زندگی توام وابستگی و زندگی چسبنده به خانواده را چندان ندارم. در اصل به بزرگترین شناخت از خودم رسیده‌ام که من آدم رهایی هستم. آدم چشیدن و رفتن به دل تجربه‌های جدید در راه‌های دور و طولانی.

نظرات (۹)

۲۲ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۰ آقای رایمون
اینارو که گفتی یاد خودم افتادم. بجز البته بخشِ موهای بلند و میوه تعارف کردناش که توی خوابگاه پسران رسم نیست. این سه چهار ماه قراره اینجوری و نمیدونم چجوری طی بشه واسه منم
پاسخ:
سر و تهش رو بگیری میبینی زندگی ما مینیمالیسمی از زندگی تو ایرانه
۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۲:۵۵ قاسم صفایی نژاد
زندگی در کنار خانواده یک چیز است، وابستگی به خانواده یک چیز دیگر، و تجربه چیزهای جدید در عین وابستگی به خانواده و رها بودن چیز دیگرتر!
اینا مانعه الجمع نیست به نظرم.
منم از یک هفته پیش منتقل شدم به خوابگاه دیگه ای داخل دانشگاه، شرایط به این وخامتی که توصیف کردی نیست، بدیش اینه که مثل خوابگاه قبل آسانسور نداره و سوئیتی نیست و راهروییه ولی منم تا دو روز اول حتی اسم هم اتاقیم رو نمیدونستم و تا 5 روز فقط اسمش رو میدونستم. ما حتی چند ماه هم قرار نیست با هم باشیم، در حد یکی دو هفته و هیچ تلاشی برای شناخت بیشتر همدیگه نکردیم .
پاسخ:
جهان کوچک خوابگاه:)
۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۶:۱۵ مهدی صالح پور
هیچ تصویری، مطلق، هیچ تصویری از زندگی خوابگاهی و خوابگاه ندارم. چقدر کم داستانِ خوب و فیلمِ خوب و روایتِ خوب از خوابگاه هست. نه؟!
پاسخ:
ینی میگی استارت نوشتن یه مجموعه یادداشت با موضوع خوابگاه رو بزنم؟
۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۸:۳۳ مهدی صالح پور
و حتی یه کتاب + ضمیمه رایگان آموزش سبک زندگی داشنجویی در خوابگاه دخترانه / پی‌دی‌اف رایگان منتشر کنی که آخرتت رو هم خریدی :)
پاسخ:
کارگاه و همایش رایگان هم بذارم!
چطور با خوابگاه روبرو شویم؟
چگونه هم اتاقی‌های بدقلق را تاب آوریم؟
و...
۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۱۳ مقام عظمای ریش
دختران ترشیده همه شون یه چیزتلخ دم دستشون هست چای تلخ قهوه تلخ کاکائوی تلخ یا حرفهای تلخ ...همه شونم شوهرشون و ازجمهوریاسلامی طلبکارن این همهدخترهم سن شما ازدواج کردن .
حالا چرا انتقام ترشیدنشون و از جماعت اهل ریش طلبکارن ..مگه آخوندا از راه به درشون کردن.. بابا مثل ادم رابطه برقرار می‌کردید حالا بی حجاب بگردید و فحش بدید به عالم و ادم چی میشه  . ...چای تو بنوش

وقتی چیزی برای از دست دادن نداری ...هارت و پورت می کنی چرا


پاسخ:
اعتیاد چیز خوبی نیست خلاصه!
مخصوصا وقتی سنتی و صنعتی رو باهم مصرف‌کنی و بعدش هوس کامنت گذاشتن کنی!
۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۰ هادی حسن زاده
چرا مطلب ثبلی نظر نداشت!؟
هر چند خودم کلا با نظر خواهی مخالفم

سلام عطیه جان
یه سوال ازت دارم، خیلی برام مهمه. امیدوارم با توجه به رشته ی دانشگاهیت بتونی بهم کمک کنی یه معلم چطوری میتونه با دوگانگی ارزشی دانش آموزان برخورد کنه؟
پاسخ:
سلام
این سوال خیلی کلیه
دوگانگی توی یه سنینی طبیعیه
الان من با یه جمله و اینجا  توی این محیط نمی‌دونم چی باید بگم!!!!
ممنونم ازت
پاسخ:
خواهش میکنم