تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

رهگذرند

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۲۱ ب.ظ

شبیه پیرزن ها شده ام. موجودی بانکی را که میگیرم انگشت اشاره ی دست راستم را میگذارم روی صفر آخر و سه تا سه تا می شمارم. بعد سرم را بالا میگیرم، چشمانم را میبندم و زیر لبم رقم نوشته شده را تکرار میکنم. مطمئن که میشوم اشتباه نمیکنم کارت را توی کیفم میگذارم و باجه را ترک میکنم. توی ذهنم شروع میکنم به حساب کردن اینکه با تاکسی بروم می صرفد یا با اتوبوس. نتیجه این میشود که پیاده بروم و خودم را مجاب میکنم که هرچه باشد پیاده روی برای سلامتی خوب است و در پیاده روی ست که آدم فکرهای بزرگ میکند... به سوپرمارکت که می رسم و از هرچه میخواهم نهایت سه تا برمیدارم. حساب میوه ها را منهای موجودی بانکی اخیرم میکنم تا ببینم چقدر الان کف حسابم است. باز پیاده روی را شروع میکنم... اینها بهانه است هامون اما به پیسی خورده ام. جیبم که نه اما دلم خالی شده. انگار از یک آواربرداری جانفرسا وسط یک تابستان کشنده برمیگردم. اشتباه پشت اشتباه. چه در کلامم و چه در حساب کتابم. حق التحریر نگرفته ام را با یک صفر زیادی حساب کردم. به اندازه ی یک دفتر صدبرگ نقشه کشیدم، آل استار خریدم، برای مهرماه به آن سرزمین جادویی فکر کردم، از بی بی کیک خریدم و به خانه بردم و در دقیقه ی نود صفر اضافه شده با نشان دادن انگشت وسطش محو شد! اینها بهانه است هامون. جیبم ک نه، اما ته دلم خالی ست. مستاجری شده ام که صاحب خانه اسباب اثاثیه اش را وسط کوچه ریخته و از بد یا خوب روزگار همان موقع باران باریده! گمان کنم گواه همان شعر عباس حسین نژاد شده ام که دیروز روی برگه ی موجودی حسابم نوشتم:
تنهایی درخت توی بیابان را
هیچ چیز پر نمی کند
تمام بادها رهگذرند
تمام پرنده ها رهگذرند