تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

صمیمیت؟!

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ

اگر یکی از شما بیاید و بی مقدمه از من بپرسد چند دوست صمیمی دارم از جواب باز می مانم! دوست صمیمی؟! تنها چاهار سال دبیرستان با کسی دوست بودم که چون تمام وقتم با او میگذشت میشد یک برچسب صمیمیت چسباند به آن دوستی و گفت من هم طعم داشتن دوست صمیمی را چشیده ام. سال های دانشگاه به دلیل گذر کردن از دوره ی قبلی و ورود به برهه ی جدید زندگی ام، از آن دوست فاصله گرفتم و جفتمان با دست و دندان، چنگ انداخته بودیم که این دوستی را حفظ کنیم. و خب نشد. دور شده بودیم. دبیرستانی نبودیم که هرروز همدیگر را بنا به اجبار مدرسه رفتن، ببینیم. سال های آخر دانشگاه چنگ و دندانم درد گرفت. عضله هایم گرفت و رها کردم. شبیه فیلم های رمانتیک ایرانی با دوستم جایی وعده کردم و گفتم من دیگر توان دوستی آن هم با این غلظت از توقع را ندارم. و نداشتم. خداحافظی کردم و انگار از همان روز بود که فهمیدم اولویت ها و فاکتورهایم تغییر کرده. فهمیدم من آدم توضیح دادن نیستم. آدم 《راحتی》 هستم. اگر با پرسش فردا برویم بیرون روبرو شدم و راحت نبودم بدون مکث مخالفت میکنم و اگر طرف مقابلم با اخم و تخم بخواهد نارفیقی ام را بر سرم بکوبد همانجا قائله را تمام میکنم. من آدم بار کشیدن توقعات نیستم. آدم رعایت کردن روتین های خودساخته که حتما و قطعا روزی خسته مان میکند، نیستم. القصه اینکه از دیشب به این فکر میکنم فاکتورهای داشتن دوست صمیمی چیست؟ توقع داشتن در دوستی های به اصطلاح صمیمی از کجا آب میخورد؟ چطور به یک دوستی برچسب صمیمیت میچسبانند؟ وقتی به هرصورت به هر توقعی ولو مخالف روحیاتت باشد تن دهی این یعنی صمیمیت؟ 

خلاصه میکنم: برای من از همان اول اولش صمیمیت های چسبناک بی مزه بوده. هروقت دچار چنین صمیمت های افراطی میشدم همان روزهای اول فاتحه ی آن رابطه را میخواندم. از نظر من دوستی صمیمی آن است که ترسی از دست دادن در آن نباشد و امنیت روانی باشد. قربان صدقه نباشد اما پشتمان به این گرم باشد که اگر از شدت گرفتگی دل کنار خیابان بالا بیاوریم کسی هست که اگر الان نباشد با شنیدن حرف هایم، حرفی برای گفتن دارد. بعد از تمامی این ها، گمان میکنم آدم ضربه زدن به کسی هستم که فاکتورهای صمیمیتش خلاف فاکتورهای من است و برای دوستی دست مرا فشار میدهد. برای من امنیت روانی در یک رابطه یعنی صمیمیت...



پی نوشت مهم: 

توضیح:

من توی این پست، صمیمیت رو نفی نکردم!

گفتم فاکتورای صمیمیتم شاید با بقیه فرق داشته باشه. عمیق بودن رابطه از نظر من این نیست که همه ش دوستم رو ببینم. جیک تو جیک شدن توی صمیمیت از نظر من این نیست دائم از روزمرگیام برای دوستم بگم. بالغ بودن توی دوستی و صمیمیت یعنی همین (از نظر من) که یه رابطه ی بدون توقع باشه و هر عکس العملی صرفا از روی خودخواهی برداشت نشه.

نکته ی بعدی اینه: این دیدگاه من نسبت به صمیمیت و دوستی هییییچ ربطی به مقوله ی ازدواج و رابطه های عاطفی اون مدلی نداره.