تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

مشتاقی و مهجوری

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ب.ظ

سه سال شده. توی این سه سال می‌توانستم در فرم‌های گوناگون جلوی‌ عنوان شغلم بنویسم: «مسافر خط اصفهان-تهران». چون این مسافر بودن بیشتر از دانشجو بودن برایم ‌مزیت و حتی مزه داشته. خوابگاه پناهگاه امن من است.‌این را پارسال فهمیدم. تند تند صفحه‌ی پایانه دات آی آر را آوردم‌ تا اولین بلیت صبح را رزو کنم. بعد به محض رسیدن به خوابگاه دویده بودم طبقه‌ی بالا بین در پشت بام و یک دیوارک کوتاه نشسته بودم و زار زار گریه کرده بودم. من بعد تمام روزها و شب‌های بدحالی هی در گوشم به خودم نوید داده بودم تنهایی موقتم، تخت لق لرزان طبقه‌ی پایینم حالم را روبراه می‌کند. سال‌ها پیش برای مریم پیام داده بودم:«خوشبحالت. نه بابت اینکه آمریکایی. بابت اینکه دوری.» خواستم بگویم دوری خوب است. تنهایی و سکوت خوابگاه با تمام گه بودنش خوب است. این دوعنصر چنان صداقتی دارند که یکبار میان تمام بی‌قراری‌هایت توی گوشت می‌زنند و‌ تو را با حقیقت خودت مواجه می‌کنند. اتفاقی نیفتاده. تنهایی و سکوت خوابگاه بعد از سه سال زده‌اند زیر گوشم و مرا با حقیقتی از خودم آشکار کرده‌اند. همه‌ی این‌ها را من می‌دانم و‌ هم‌سوئیتی‌ئی که دیشب از صدای گریه‌هایم در اتاق را زد، یک لیوان آب دستم داد و بدون هیچ حرفی تنهایم گذاشت...