از بارشنوری که میآمد
چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ب.ظ
اتاقم پنجرهای کوچک دارد که درست در انتهای دیوار است. ینی دقیقا پنجره روی خط مرزی سقف و دیوار تعبیه شده است. شبهایی که خوش شانس باشم ماه دقیقا در همین قاب پیدا میشود و از جایش تکان نمیخورد. روی تختم که صاف روبروی همین دیوار است، دراز میکشم و از آرزوهایم برای ماه میگویم. صبحها اما خورشید ازین پنجره نورش را روی فرش من پهن میکند. ایستادهام جلوی آینهام. موهایم را گوجهای بستم و یک قدم به عقب رفتم. نور نصف صورتم را پوشاند. قشنگترین ترکیبیست کهاز چهرهام دیدهام. از سرجایم تکان نخوردم. ایستادهام دقیقا در همین زاویهی نصف نور، نصف سایه و جلوی آینه تمرین لبخند میکنم!
والا!
۹۶/۱۰/۰۶