تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

از بارش‌نوری که می‌آمد

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ب.ظ

اتاقم پنجره‌ای کوچک دارد که درست در انتهای دیوار است. ینی دقیقا پنجره روی خط مرزی سقف و دیوار تعبیه شده است. شب‌هایی که خوش شانس باشم ماه دقیقا در همین قاب پیدا می‌شود و از جایش تکان نمی‌خورد. روی تختم که صاف روبروی همین دیوار است، دراز می‌کشم و از آرزوهایم برای ماه می‌گویم. صبح‌ها اما خورشید ازین پنجره نورش را روی فرش من پهن می‌کند. ایستاده‌ام جلوی آینه‌ام. موهایم را گوجه‌ای بستم و‌ یک قدم به عقب رفتم. نور نصف صورتم را پوشاند. قشنگترین ترکیبی‌ست که‌از چهره‌ام‌ دیده‌ام. از سر‌جایم تکان نخوردم. ایستاده‌ام دقیقا در‌ همین زاویه‌ی نصف نور، نصف سایه و‌ جلوی آینه تمرین لبخند می‌کنم!

والا!

نظرات (۱)

خوشبحالت که ارزو داری .. که میتونی ارزو کنی ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی