شب
چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۰ ق.ظ
ساعت سه و هفت دیقه است...نشستم ام وسط سوئیت،برای ارائه ی فردا آماده میشوم.هم سوئیتی ام گهگاهی حرف میزند تا خوابم نبرد...اما در واقع من به موسیقی ویلونی گوش میدهم که هر لحظه ممکن است اشک هایم را هدایت کنند به چشم هایم بیایند و به صورتم بریزند...
۹۴/۰۸/۱۳