تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

اصبروا؟

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ق.ظ

مامانم از اول اولش رفیقم بود. یه بار با راحله نشستیم دفتر خاطرات درست کردیم. با برچسب و عکسای کتاب داستانام! عاشق دفتره شدم. به همه ی دوستام میدادم برام بنویسن. یه با دفترمو وسط سالن انداخته بودم. بعدشم رفته بودم خونه ی مامان بزرگم. مامانم تو دفتره کلی برام چیز نوشته بود. آخر آخرش بهم حالی کرده بود که ما باهم رفیقیم. رفیق بودیم. رفیق تر شدیم.  من وقتی فکر کردم از یکی خوشم میاد رفتم به مامانم گفتم. مامانم گفت صبر کن. کنکور قبول نشدم. شبش اونقدر گریه کردم که خوابم برد. مامانم گفت صبر کن. با بهترین دوستم بهم زدم. مامانم گفت صبر کن. صبر کردم. تو بدترین جریاناتی که نمیتونم ازشون بنویسمم صبر کردم. الان ولی میترسم بهش بگم چی تو دلمه. چون میگه صبر کن. اما خب آدم گاهی از صبر کردن خسته میشه! ولی خب صبرم نکنه چیکار کنه؟!

موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۹۶/۰۳/۱۶