تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

به همه ی شما که مرا میخوانید

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ب.ظ

یکباری هم نشستم به غرغر که حالم از سلبریتی های اینستاگرام بهم میخورد.که با عکسای تیشان فیشان شان و یک شاتر زدن برای فلان کمپانی ها کلی پول میگیرند.بعد هم دوستم سند آورد که فلانی با یک تبلیغ بیشتر از یک میلیون تومان پول میگیرد.چرا؟چون سبک زندگی کول و رنگی اش را دائم در معرض نمایش میگذارد و مردم هم که عقلشان در چشم شان است...بعد هم نشستیم چندتایی به این فکر کردیم چه کار کنیم با یک شاتر زدن پول جمع کنیم و کنار تعداد فالورهایمان یک K بیاید!از خرید گربه گرفته تا آبی کردن موهایمان طرح ریختیم و بعد...خب این ها در حد حرف و مزاح و فروکش شدن خشم مان بود...بعدترش نشستم به فکر کردن که من از چند سال پیش تا به حال در گوشه گوشه ی فضای مجازی در حال گشت و گذار بوده ام.اما راستش را بخواهید امن ترین و خاص ترین نقطه ی همین فضای کور مجازی، وبلاگ نویسی بوده!راحت و خودمانی بگویم که هر روانی یی سرش را زیر ننداخته و بیاید وبلاگ بنویسید و مهمتر از همه نوشتنش تداوم داشته باشد.که خب الان شاید بگویید چرا شده!(حتی بگویید عطیه تو هم سلامت روان نداری!!!)ولی بیایید قبول کنیم کسی که بیمار است گاهی از نوشته هایش بیماری اش عیان شده.نوشته ها بیشتر از عکس ها ما را به آدم ها وصل میکند.همین است که ما طرفدار فلان نویسنده ایم.برای رمان جدید موراکامی صف میکشیم و برای هدایت نقد مینویسیم.همین است که دوستان وبلاگ نویسمان، دوست صمیمی و یا حتی همسرمان می شوند.همین است که خوشحال کردن همدیگر را بیشتر از بقیه ای که نوشته هایمان را نخوانده اند،بلدیم...من نیم بیشتری از خوشحالی های روزمره ام را مدیون نوشتن هستم.نوشتنی که در دبیرستان مرا محبوب کرد و نفر اول مسابقات نگارشی می شدم.نوشتنی که سال های دانشگاه وارد فاز وبلاگ نویسی شد و نتیجه اش دوستی با آدم های مهربان شد .نوشتنی که دنیا را برایم آرام تر کرد.عصبانیت ها را برایم راحت تر خاموش کرد و شادی ها را ماندگار تر...

حالا که روزهای آخر سال است آمدم که از همه ی همه ی همه تان تشکر کنم.چه کسانی که سوژه ی مزخرف نویسی کانال هایشان شدم،چه کسانی که مسخره ام کردند و میکنند،چه کسانی که خاموش و خنثی از میان نوشته هایم گذشتند و چه کسانی که لطف شان خیلی خیلی بیشتر از لیاقت من بوده و است.از ته دلم،آنجایی که معدن عشق و تشکر و خوبی ست از همه تان و بودن تان مچکرم.(اما خب راستش، تشکر برای همه تان یک شکل نیست)...

پی نوشت:فرزانه عباس پور عزیز!ممنون که به خواسته ی کمتر از ده دقیقه ای من توجه کردی.وقتی که نوشته بودم دلم نامه میخواهد و پیگیر آدرسم شدی و امشب،دقیقا شبی که انتظار هیچ پست و بسته و حتی شادی یی نداشتم،نامه ات را همراه با کلی یادگاری و مهربانی برایم فرستادی. .قطعا قلبت آنقدر نور دارد که روز تولدت این چنین آدم ها را خوشحال میکنی و یادم آوردی هنوز هم می توانم امیدم را نسبت به خوبی از دست ندهم...تولدت آنقدر مبارک که خدا همه از خلق کردنت شاد باشد...

۹۵/۱۲/۲۰

نظرات (۳۵)

الان میشه این پست و گذاشت اینستا و بلاگ نویس ها رو جمه کرد زیرش نوشت ما خاصیم:))

+کسایی که وبلاگ می نویسن، دید وسیع تری دارن واین نه شو آفه و نه خودشیفتگی یه حقیقتِ محضِ:) 
پاسخ:
ها بذارید:)))اونا هم اینستا میت میذارن و ما را میجون:)))

+ها اره.افرین ازین نظر:))
۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۲ نون ط دسته دار
خیلی موافقم خیلی خیلییییی
پاسخ:
با تشکر از موافقت شما:)
سلاااااام
من تا الان همیشه خاموش می خوندمت
غرض ار روشن شدن، این بود که بهت بگم خیلی خوبی عطیه
بابت همه لذت ها و حس های خوبی که از خوندن نوشته هات نصیبم شد، ازت ممنونم
مرسی که هستی و همچنان می نویسی
همین :)) 
پاسخ:
سلام:)
سه تا مرسی ازت:)
اول بابت روشن شدنت
دوم بخاطر لطفت
سوم بخاطر اینکه نوشته هام رو میخونی
مرسی مرسی مرسی
خیلی هم عالی :)
پاسخ:
(گل)
سلام :)
هشتک ما خفنیم :)) 
تگ کنم همه وبلاگ نویسا رو منم ؟
پاسخ:
تگ کن همه دور هم یه چایی بخوریم:)))
سلام
فضای آروم و دنجی داره وبلاگ 
و چقدر دور شدم من از این فضا 

پاسخ:
سیم همین که الان یهو برای من کامنت دادی خودش کلیه
ممنون خانم صفادل:))
ما چاکرتیم خونگرم بامرام.. منم دقیقا بهترین دوستام از همون بلاگفا بودن و هستن..
پاسخ:
آوای عزیز:)
اتوبوسی به نام وسوسه ت رو هنوز یادمه
و من آنقدر فالوور ندارم که پست تو رو ببینند .. اندک فالووری دارم امیدوارم خوشت اومده باشه :)))
پاسخ:
ای جانم:)
سلام 
من از طریق لینکی که تو وبلاگ نیکولا بود با وبلاگت اشنا شدم و کم وبیش دنبالت میکردم تا ادرس اینستا و کانال تلگرامت رو هم دیدم و اینا رو بیشتر دنبال میکنم گاهی اوقات برات خوشحالم گاهی بهت حسودیم میشه بابت داشتن این همه دوست خوب و ولی همیشه از این رک گوییت خیلی خوشم اومده 
همین طوری و با همین فرمون به نوشتن ادامه بده👌
پاسخ:
سلام
دست نیکولا درد نکنه:)
والا این رک گوییم زیاد به مزاج یه سری سازگار نیس واسه همین فحش خورم زیاده:))
ممنون از مهربونیت[گل]
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۳ الهام باقری
گل گفتی آی گل گفتی دیرین رین مثل یه سنبل گفتی،مخصوصا قسمت همسریابی ش:)))
پاسخ:
چه ذوقی کردی:)
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۱ مصطفی موسوی
البته شما که دیگه‌وبلاگ‌نویسی نمیکنی. بیشتر بریده کتاب و‌معرفی نوشته های دیگه‌تون و ایناست. ولی خب تشکرت رو قبول می‌کنیم! و حتی پا رو فراتر میذاریم و بابت همون یذره‌نوشتن و البته‌خوندن متقابل وبلاگامون تشکر هم میکنیم ازت :)
پاسخ:
شما اگه بیشتر دقت کنی میبینی چرا مینویسم هنوزم.حالا ممکنه کمتر از قبل ولی قطع نشده نوشتنم
منت رو سرم گذاشتی که تشکرم رو قبول کردی!
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۶ 🍁 غزاله زند
آخ عطیه‌جان،قلمت همیشه به دله من نشسته...دلنشین و خونگرم بودنت ز لای این کلماتت بیرون میریزه.ایشالاه همیشه سلامت و شاد باشی و به نوشتن‌هات ادامه بدی(که قطعا همینطوره) منم به واسطه‌ی وبلاگ چقدر دوستای گل و مهربون پیدا کردم و پای حرفا،پیشنهادات و روزمره‌شون نشستم و چقدر حالمون خوب شد ♡´・ᴗ・`♡
چقدر خوبه وبلاگی هستیم :) 
پاسخ:
غزاله تو همیشه به من لطف داری و مهربونی و خوش قلب بودنت رو میشه از این همه لطف فهمید
قطعا تو هم یکی از بهترین های وبلاگ نویسی هستی
لذت وبلاگ خوندن توصیف ناپذیره 
خوندن کلمه ها، دکمه ی عشقمو روشن میکنه حس میکنم یه شور و شعف خاصی توو دلم دارم 
وبلاگ تو هم از اون خوباشه برام 
از اسمش بگیر تا اخلاق و منش ِ   نویسنده اش 
در کلللل ما مخلصیم و متشکر تر. 
خوشحالم که وبلاگ و کلمه ها منو به آدم هایی مثل تو متصل میکنه :)

پاسخ:
دختر مهربون
تو مثل اسمت خوب و باانرژی هستی
[گل]
عطیه من بلد نیستم بنویسم اما کسایی که قشنگ مینویسن مثل تورو خیلی دوس دارم
مرسی از همه ی حس های خوبی که با خوندن نوشته هات بهمون دادی
پاسخ:
منم مهربونی تو رو دوست دارم
مرسی ازین همه لطفت
عطیه شما خودت قلب مهربونی رو دارى که هدیه کوچک منو بزرگ دیدی:) روز به روز بزرگتر و آبی تر و عمیق تر بشه دریای دلت:)
وبلاگ نویسی انققققدر براى من خاطرات خوب داره انقدر دوست داشتنی هست که بعد از یکی دو سال قهر بودن و فکر کردن به بود و نبودش طاقت نیاوردم و دارم سعی میکنم دوباره گرم کنم تنور چیدن کلمه ها رو... گرچه تو بیان غریبی میکنم و تو بلاگفا هم حس زمین خالی پلاسکو رو دارم اما هرچقدر فکر کردم دیدم هیچ جای مجازآباد اندازه وبلاگ بلد نبوده آدمو بزرگ کنه... امیدوارم سال های سال تلخ همچون چای سرد به روز بشه و ماهم بخونیمش و دور هم آسون تر کنیم سختی ها رو و شیرین تر کنیم روزامونو و درس یاد بگیریم از هم:)
یا حق
پاسخ:
من هیچوقت حال خوبی که دیشب بهم دادی رو فراموش نمیکنم
ممنونم ازت
[گل]
و بی شک عطیه یکی از این حال خوب کن ترین ادم های دنیاست که بخاطر وجودش و نوشتنش خوشحالم.کلی حس خوب گرفتم توی یه عالمه وقت ازت.
سبز باشی
پاسخ:
ممنون زهرا
من خیلی کمتر از لطف توام
:)
سال خوبی برات رقم بخوره بانو
پاسخ:
همچنین برای شما
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۰۳ شاهزاده شب
چقد حرفای دل مارو زدی عطیه :)
پاسخ:
خوشحالم پس:)
سلام
خب قاعدتا الان باید کلی ناراحت باشم ازینکه دوبار بهت ریکوئست دادم و قبول نکردی.....
باید دلخور باشم ولی خب دوباره کانالتو خوندم و به ولاگت سر زدم،
و خب خوب مینویسی دیگه،چه کنیم!!!!
پاسخ:
ببخشید فائزه
من واقعا به دلیل یه سری اتفاقات بعضی پروفایلایی که عکس ندارن رو ریجکت میکنم
لطفا برام دوباره ریکوئست بده
:*
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۱ مرتضی خیری
منم یه همچین تجربیاتی داشتم. هیچی وبلاگ نویسی نمیشه.
پاسخ:
همینجوره
جدا از «تشکر» و «قابلی نداشت» و «ای بابا خوبی از خودتونه» و «تا باشه از این شادیا» و ... ،برام جای سوال هست که چرا سهم پسرا و آقایون، از این وبلاگ های مختلف، اینقدر کمه! شاید مشغله های خاصی دارن که نمیذاره روحیات و افکارشون رو به راحتی توی یک صفحه ی مجازی بنویسن و دل به دوستان لمس نشدنی ببندن و با خوندن کامنت و تشکر و ایموجیِ گل و شکلات و امثالهم، خشنودی و رضایتی بدست بیارن!
در کل، خیلی دوست دارم دلیلش رو بدونم.
سالِ نو هم پیش پیش مبارک و به امید روزهای خوبِ در پیش :)
پاسخ:
ممنون
دیگه این سوال ذهنی تون فکر نمیکنم جوابش پیش من باشه!
شال شما هم مبارک
امیدوارم هرجاهستی و در هرحالی که هستی همیشه توو اوج باشی و ما از همین فاصله های دور و نزدیک برات کف بزنیم و خوشحالی کنیم.. شاید آخرین نفری باشم ازطرفدارات که برات اینجا پیام گذاشته ولی همیشه جزو اولین کسایی هستم که چه وبلاگ‌ قشنگتو چه اینستاگرام و چه تلگرام  و...پیامات و حرفات و نوشته هاتو میخونم و یه عالم دوست دارم💙  همیشه بدرخشی💖 
پاسخ:
ممنون دختر مهربون
ان شالله سال جدید برات پر از خبرای خوب باشه
سلام عطیه جان
منم سال هاست وبلاگ می نوشتم و پاک میکردم تا اون زمانی که بلاگفای نامرد کل آرشیوم رو خورد و تمام و دیگه حوصله نکردم باز بنویسم و تو نیلوفر فریبا و کلی خوش قلم دیگه رو مدت هاست میخونم هر چند کامنت نمی ذارم زیاد و یکم خجالتیم تو ابراز احساسات ولی تو محشری...
پاسخ:
سلاااااااام:)
آره اون بلاگفا که گندش بزنن با همه بدیاش ولی ما رو به خودش وابسته کرد.
خودت محشری:**
و مهمتر از همه نوشتنش تداوم داشته باشد قضیه منه😔
میدونی منم سر همین چیزای بیهوده بود که دست کشیدم نوشتن  هر احساس و ذوقی رو تو خودم خفه کردم ولی تو توجه نکن بهشون و همیشه برقرار باش
خیلی وقتا حال دلمونو خوب کردی
همیشه فک میکردم من فقط شماهارو دارم و میشناسمتون تا روزی که دیدم متن های تلگرامت تو گروه دانشگاه به اسم و لینک خودت هس فهمیدم دوستامم تو رو میشناسن و دنبال میکنن
و اینکه امیدوارم تو هم مارو جز دوستات بدونی☺
پاسخ:
خیلی خوشحالم که منم سهمی تو حال خوشت داشتم
ان شالله بزودی شروع کنی دوباره بنویسی
معلومه که شما دوست منید:)
عطیه عزیزم .دوست جان جانانم.اعتراف میکنم چند روز پیش  تصمیم گرفتم برای همیشه از دنیای مجازی این تلگرام لعنتی(مزخرف ترین سرگرمی بیشعور ها از جمله خودم) خدا حافظی کنم.اینقدر درگیرش بودم نفهمیدم از وقتی تلگرامم را ترجیح دادم ب  هر کس و هرچیزی ،مادرم درد دل هایش را ب جای من با آیینه اتاق خوابم می کند.بلاخره دیروز پاکش کردم.این مخدرترین اعتیاد اور دنیای امروز را..دلم برای نوشته هایت تنگ شد.پیامبر شادی آور زندگی من.وبلاگت امن ترین و آرامش بخش ترین پناهگاه دلتنگی های من است.تنت سلامت.قلمت مانا..
پاسخ:
خیلی کار خوبی کردی بابت پاک کردن تلگرامت و جدا شدن از دنیای مجازی
و اینکه ممنون از این همه مهربونیت:)
چقدر سعی کردم توی اینستا بنویسم یا توی تلگرام!
ته همه اش این بود که دوباره مثل یک پیرزن غرغروی جل و پلاسم را جمع کردم و برگشتم توی همین وبلاگ خاک گرفته، امروز بعد مدتها حس کردم چه وبلاگ های خاک گرفته ی دوست داشتنیی...!
مرسی از نوشتنت (:
پاسخ:
بنویس حتما:)
[گل]
چقدر سعی کردم توی اینستا بنویسم یا توی تلگرام!
ته همه اش این بود که دوباره مثل یک پیرزن غرغروی جل و پلاسم را جمع کردم و برگشتم توی همین وبلاگ خاک گرفته، امروز بعد مدتها حس کردم چه وبلاگ های خاک گرفته ی دوست داشتنیی...!
مرسی از نوشتنت (:
عطیه؟!
بعد از 6 صفحه خواندنت حس میکنم دوست شده ایم!
به نیلوفر سلام برسان بگو چقدر شعاع های مهربانیش ادامه دار بود ، آخرین نوشته ام شد برای مهربانیش.
پاسخ:
چشم حتما بهش میگم:)

اصلا وبلاگ نویس ها رو جور دیگه ای دوست دارم
آدم های خاص بی ادعا
اصلا وجود تو و آدم های حال خوب کنی مث تو بود که منو به نوشتن امیدوار کرده:) ممنون که هنوز دغدغه ی نوشتن داری و وبلاگ رو نه سرگرمی که یه رسالت میدونی
پاسخ:
ممنون که اینقدر لطف داری و با مهربونیت انگیزه میدی:)
۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۴ الهه صادقی :)
اولین چیزی که توی نوشته هات و بعدترش توی عکسهات باعث شد لبخند بشینه به لبم ، لبخندِ پُررنگ و از ته ته دلت بود.دعا میکنم امسال عمیق ترشو داشته باشی...پررنگ ترشو داشته باشی...از ته ته دل ترشو داشته باشی :)
پاسخ:
چه دعای قشنگی الهه:)
لبخندای خودت هم پر از رنگ و بو
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۳۲ فـاطمـه نـظری
من از خواننده هاى خاموشِ این وبلاگم. خاموشم اما همیشه هستم :))
دیدم این پست چقدرررر حرفِ دلمه و نتونستم چیزى نگم.
خدا خیر بده استاد دانشگاه بابامو که دانشجوهاشو مجبور کرده بود وبلاگ بسازن.بهشون گفته بود درسِ من تموم میشه و چند سال دیگه یادتون میره! حداقل با این کارم (وبلاگ نویسى) یه چیزى یاد میگیرین که به دردتون میخوره! و این طور که فاطمه ى ١٢ ساله تونست به این واسطه با وبلاگ و وبلاگ نویسى آشنا شه. 
اون روزا که اینستاگرام محبوب شد و طرفداراش زیاد شدن، منم جذبش شدم. مثل خیلیاى دیگه. اما جذابیتش برام ادامه پیدا نکرد. هنوز وبلاگ مینوشتم. ولى کم کم از اینستا زده شدم. بحثِ این سلبریتى ها هم خیلى اذیتم میکرد. اینکه مى دیدم مردم چطور جذبِ رنگارنگ بودنِ عکسایى میشن که هیچ حرف و پیامى براى گفتن ندارن...
چقدر خوشحالم هنوز این عشق و صمیمیته خالصانه بین وبلاگى ها هست. چقدر حالمو خوب میکنه که اینجا همه خودشونن، بدونِ هیچ گونه ریایى...
شرمنده که اینقدر طولانى شد؛ امیدوارم سالِ خوبى داشته باشى ^_^
نامه نوشتن کار به شدت جذابیه. اتفاقا یه پست هم تو وبلاگم درمورد گذاشته ام که اینقدر دوس دارم این کارو که با دوستم (که اندازه ى یه ایستگاه اتوبوس خونشون با ما فاصله داره) قرار گذاشتم برا هم نامه بنویسیم و بفرستیم :) و این کارم کردیم که خیلى حس فوق العاده اى داشت...
پاسخ:
عزیزززززززززم
بیا بوست کنم:**
منم برات یه سال پر از مهربونی و رنگ قشنگ میخوام
سلام عطیه جان .
 شبی که پست گذاشته بودی و با سوسیس رفته بودی دنبال ترس از گربه یادت هست !؟ شبی که به من اسکار کامنت ها رو دادی بابت ِ اینکه گفتم با پاره ی تن پسر عمو رفتی آشتی کنون ؟!
من خیلی وقت است می خوانمت . خیلی وقت . به کلی از دوست ها هم گفته ام اینجا را بخوانند .
فقط وفقط دلم خواست بگویم میخونم و " خنثی " رد نمی شم . تا جزئی نباشم از این دسته ی خنثای تقسیم بندیت !
پاسخ:
سلاااااااااااااااام
یادمهههههههههههههه
مرسی که این همه خوبی و الان کامنت دادی برام:)
خیلی خوبی عطیه قدر خودتو بدون. کلی حس خوب گرفتم از پستت همش کمونه کنه به خودت دختر ^___^ خواننده‌ی چشمک زن چندین ساله‌تم ؛) در ضمن  من باس یه روز ببینمت =))) 
پاسخ:
خودت خوبی خب:)
ممنون از خوندن چند ساله ت:)

فاطمه خانوم نظری من یه سوال دارم.
درسته که اینستا هیچ حرف و پیامی برای گفتن نداره،ولی آیا فضای وبلاگها که همه در مناسبتا پست تکراری می ذارن،همه وبلاگا پر شده از عکس کتاب و فیلم و سریال،لحن نوشتن همه شبیه همه،عقاید همه شبیه همه و همه برای کم سوادی مردم و چسبیدنشون به فضای مجازی و عمل زیبایی و حیوان آزاری و...متاسفن و خودشون رو مصلح اجتماعی می دونن و هزارتا چیز دیگه خیلی حرف واسه زدن داره؟
مشکل اینستا دروغی بودنه و مشکل وبلاگ شو آف و تکراری بودن و خودمصلح پنداری.
لحنم تند بود و اگه باعث ناراحتی می شه معذرت می خوام.ولی منم به عنوان خواننده حق خودم می دونم که از هر ده وبلاگی که می خونم توی یه دونه ش بتونم یه مطلب جدید پیدا کنم که متاسفانه چنین اتفاقی نمی افته و انگار همه وبلاگنویسا شبیه هم به وقایع نگاه می کنن!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی