روان شناسی کودکان خاص
32 به اضافه ی 16 ساعت از ترم یک امسال تا همین امروز،کارورزی رفته ام.در مراکز مختلف.از مدرسه های استثنائی گرفته تا کلینیک های شیک ِ شمال شهر.از مراکز بهزیستی تا کلینک های شنواییِ مخصوص کودکان ناشنوا...بچه های مختلفی را دیدم.کودکان عادی یی که تنها مشکل شان این بود که غلط املایی هایی داشتند و مادرهاشان نگران بودند این اتفاق ریشه دار باشد و در آینده مشکل زا شود.کودکان اوتیسمی که از شدت هایپر سِنسِتیو(فرا حسی) بودن شان در استخرهای توپ حالشان بد میشد،جیغ میزدند و گریه میکردند.بچه های ناشنوا و کم شنوایی که لبخند از لب شان نمی افتاد.کودکان عقب مانده ی ذهنی یی که خود زنی میکردند،خشم حرف اول رفتارشان بود،مشکلات خانوادگی و کمبود محبت قوز بالای قوز شده بود برایشان.پسرکی که از شدت خود زنی پوست بدن و صورتش پر از خون مردگی بود.بچه های سندرم داونی که مهربانی شان بی وقفه بود و خوراکی هایشان را با من سهیم میشدند و آنقدر مرا می بوسیدند که از شدت محبت شان چشمانم اشکی میشد.از بیش فعالان کتک خوردم و از درد پهلو به خودم پیچیدم و....سی و دو به اضافه ی شانزده ساعت از مهر تا به امروز کنار این بچه ها بودم.چهار سال کارشناسی و تا الان تقریبن یکسالِ کارشناسی ارشد در موردشان خوانده ام.امتحان آسیب های روانی کودکان پاس کرده ام.مشکلات بچه های اوتیسم و بیش فعال و غیره را خوانده ام.ناراحتی ها و بهداشت روانی ِ خانواده هایشان را خواندم.روزهایی که سرکلاس گریه کردم.شب هایی که از ناتوانی هایشان تا صبح بیدار ماندم و فکر کردم...ژنتیک ِ کروموزومی شان را خواندم و تنها چیزی که به آن رسیدم این بود که عجز...انسان،تمام انسان با همه ی دبدبه و کبکه اش،با تمام غرور و ابهت و اشرف مخلوقات بودنش،با تمام ادعای همه چیز و همه کاره کردنش،ناتوان ترین عنصر و موجود دنیاست...در طول تمام خوانش ها و دیدن هایم از این نوع بچه ها فهمیدم آدم های سالم با تمام خوشحالی شان بابت سلامت روح و روان شان،نا سالم ترین احساسات و روح ها را دارند.بچه های سندرم داون بابت مهربانی های خالص شان،معروف ند.خالص محبت میکنند.منتظر نمی مانند محبت ببینند.توقع ندارند.خودشان برای مهربانی پا پیش میگذارند...کودکان اوتیسم هرچقدر هم ساکت باشند،هرچقدر هم که رابطه برقرار نکنند با این همه کسی را هم آزرده نمیکنند.بچه های عقب مانده ای که هرچقدر خودشان را آزار بدهند و پوست دست و صورتشان را بکنند،اما چند بار تا به حال دلی را شکانده اند؟چند بار تا به حال زخمی به دل کسی زدند؟...بیایید رک تر باشیم...ما بیماریم(از لحاظ روح و روان و ذهن)یا آنها؟؟؟