تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

نوشته ی پارسال.حال الان

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ب.ظ

شکوه مرد...جمعه مامان صدایم کرد که بروم پائین.شروع کرد از خاطرات قدیمی گفتن و ربطش داد به شکوه و آخر سر گفت که او دانشجوی یزد بوده و دو سه شب پیش بر اثر تصادف مرگ مغزی شده و تا یک زمان محدودی میتوانند اعضایش را اهدا کنند وگرنه ممکن است خیلی زود علائم هشیاری اش را از دست دهد و...پارسال اینها توی عقد مجید دیده بودمش.بعد از قرنی.یعنی ندیده بودمش،نشناخته بودمش تا اینکه بلند شد رقص چاقو برود که همه گفتند این شکوهه...ده پونزده سال پیش توی اتاق پشتیِ خانه یِ عمویِ مامان،باهم بازی کرده بودیم و شده بودیم دوست...بزرگ شده بودیم و یادمان رفته بود باهم دوست بودیم...چند بار توی خیابان با یک تخته شاسی بزرگ،از دور دیده بودمش...قبلتر ها آدم هایی که روی دوش شان خط کش های نقشه کشی و یا زیر بغل هایشان تخته شاسی های بزرگ بود،یعنی آدم های باکلاسی بودند.من هیچ وقت خط کش یا تخته شاسی نداشتم،پس آدم با کلاسی محسوب نمیشدم...فاصله پشت فاصله...دیگر حتی قیافه ی بچگی های هم را فراموش کرده بودیم...شکوه مرد...آخر هفته وقتی توی یکی از خیابان های یزد داشته با دوستانش میخندیده،یک ماشین می آید و شکوه میرود...میرود توی کما...آمدم توی اتاقم و خواستم فکر نکنم...فکر نکنم به اینکه یک دختر در حین خنده،در نقطه اوج جوانی اش،در حالیکه شاید داشته سروقت یکی از آرزوهایش میرفته مرده...سعی کردم فکر نکنم به اینکه یکدفعه بدون هیچ سابقه ای،بدون هیچ چشم انتظاری،بدون هیچ مرضی،زنگ بزنند و بگویند:خانم فلانی؟!دخترتان تصادف کرده.حالش خوبه فقط توی کماست!!!...نشد...به همه ی اینها فکر کردم...فکر کردم بیچاره کسیکه یواشکی دوستش داشته...باید برود یک کنجی،زانوهایش را بغل کند و گریه کند...باید از دور شاهد تشییع جنازه اش باشد...دردش را باید توی خودش جمع کند...باید ریش هایش هی بلند شود،هی بلند شود و به روی خودش نیاورد که چرا؟!برای چه؟!برای کی؟!تا کِی؟!باید هی توی خودش جمع شود،هی جمع شود،هی جمع شود تا بلاخره یک روزی،یکجوری با یک معجزه ای از درون یا بیرون خوب شود...حالم؟!حالم شبیه دوست پسر داشته یا نداشته ی شکوه است...با این تفاوت که هیچ معشوقه ی زنده و مرده ای در کار نیست...

+سالگرد فوت شکوه همین چند روزه بود

۹۴/۱۱/۱۵