تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

ازناکجا...ناپیدا...

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ب.ظ

از نوشته های بدون فکر:

دانشگاه سیم کارت مجانی میدهد...بچه ها با ذوق و شوق میروند در محل مربوطه و سیم کارت های ِ اعتباری ِ زرد را میگیرند.اینقدر شاد که انگار غرفه،بستنی شکلاتی و یا بُن مجانی ِ رفتن به کافه یا رستورانی را پخش میکند...همین الان،در همین لحظه که یکی از بچه ها در سوئیت داشت به مخاطبِ پشت ِ تلفنش میگفت که امروز سیم کارت اعتباری گرفته،به ذهنم خطور کرد که همینه!آرههه.همینه.میرم سیم کارت ِ اعتباری میگیرم و شماره ش رو به شونزده نفر بیشتر نمیدم...شونزده نفر را بصورت رندمی انتخاب کردم.و خب لازم نیست تمام این شونزده نفر آدم های نزدیک باشند.مثلا سه تا همکلاسی،دوتا دوست،دی جی،سه تا هم خانواده ام،خاله،امور فرهنگی دانشگاه،استاد مشاورم،...همین...که از شونزده نفر رندمی،به سمت 12 نفر کاهش یافت!!!میبینید من در زندگی ام به 12 نفر بیشتر احتیاج ندارم.12 نفر برایم مهم نیستند.مهم ِ درسی،مهم عاطفی،..چند روز است به این فکر میکنم که گاهی باید خودم را بتکانم.وقتی خودت را بتکانی آدم های خالص زندگی ات،از تو جدا نمی شوند و آدم های ناخالص تند تند،پشت ِ سرهم از روی سرت،شانه ات،دلت می افتند و تو سبک میشوی...آنقدر سبک که میتوانی پرواز کنی...چند روز است بعد از تمام این فکرها به این فکر میکنم چقدر الکی الکی آدم ها را دوست دارم،با آنها صمیمیت میکنم،حال و احوالشان را می پرسم،و انمیدانم این رفتارهایم از روی عادت است و رفع تکلیف یا از روی محبت...سنگین شده ام و امروز چهل دقیقه ورزش کرده ام و باز هم سنگین هستم...قلبم،ذهنم...کمی به نبودنم،به کم بودنم احتیاج است...بروم از سونیا بپرسم سیم کارتش را از کجا گرفته...