تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

Happiness That’s nothing to it

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ

از نوشته های قدیمی که بلاگفا قورت داد:

این بار تقدیم به کسی که رنگش در ذهن من ملیح است.شبیه گلبهی یا یاسی

یک:فیلم A Beautiful Mind را دیدم...چیزی که باعث شد شبیه کارتن های تلویزیونی اشک توی چشم هایم جمع شود و تیتراژ آخر را تار ببینم این بود:میدانید ما،همه ی همه ی ما در یک قدمی بیماری ها ایستاده ایم.همه ی ما در یک قدمی بیمارستان ها و تیمارستان هاییم...بستری شدن،دقیقه به دقیقه قرص خوردن،تپش قلب،آمپول،شوک های الکتریکی،ضعیف شدن،توی صف دارو ایستادن،جویدن ناخن ها،تزریق مرفین از شدت درد و غیره و غیره الزاما در فیلم ها و آدم های دور زندگی و کتاب قصه هایمان نیست...بیماری یک قدمی ماست...اصلا چه بسا که بیماری درون ماست و ما هنوز آنقدری به آن بها نداده ایم که بیرون بیاید،خودش را به ما و دیگران نشان دهد و خانه نشین و قرص خورمان کند...

دو:استادی داشتیم که به اندازه ی تمام چهارسال رفت و آمد و جزوه نوشتن و امتحان دادن و کتاب های درسی و غیر درسی خواندن،از او و کلاس هایش درس گرفتم.تجربه گرفتم...نمیدانم،شاید تمام رسالت دانشجوئی ام،سر کلاس های او ادا شد و اگر دو تا،سه واحدی هایم را با او برنمیداشتم،بی شک بی مصرف تر از الان بودم...و خب هیچ مهم نیست که دو درسی که با او داشتم را 12 و 10 گرفتم...من به اندازه ی تمام 22 سالگی ام در آن کلاس علم گرفتم...امتحان هایش از کتاب بود و مباحث سرکلاسش تمام تجربه های خودش و باید و نبایدهای ما بود...اولین جلسه ی درس ِ بهداشت روانی،یک نمودار کشید و از رویش برایمان توضیح داد که هیچ آدمی مطلقن سالم نیست...همه ی همه ی ما به نوعی بیماریم.حالا یک نفر بیماری اش غالب شده و ما متوجه میشویم ویا ممکن است کسی موفق شده باشد بیماری اش را علی الحساب مهار کند و بیماری درونش خفته بماند...اما کافیست ما آب ببینیم.تمام ما شناگران ماهری هستیم...همه ی ما در زندگی مان گره هایی داریم که گاهی ممکن است این گره ها سر باز کنند و شروع به آزار کنیم...بیماری ها متفاوتند.درست شبیه اثر انگشت.بعضی ها خودشان قبول دارند که روزهایی بیماری های روحی شان دیگران را به دردسر می اندازد و بعضی ها درست موقع بیماریِ خودشان،دیگران را بیمار میبینند...روزهایی بوده که من بیماری خودشیفتگی ام رو شده و مهارش کرده ام.روزهایی بوده که توهمم گرفتم و توانسته ام با آن مبارزه کنم تا منجر به اسکیزوفرنی نشود.روزهایی بوده که استرس افتاده به جانمان و ما با آن جنگیده ایم تا تبدیل به حملات پانیک نشود...میبینید...همه ی ما روزهایی بیماری را به درونمان راه داده ایم...اما این ها مهم نیست.مهم بیرون کردن و تغذیه ندادن به این بیماری هاست...درست شبیه جان نش ِ فیلم ِ A Beautiful Mind

سه:حالا که قرار است روزی از فرط درد یا بی دردی بگذاریم برویم،بهتر نیست مثل آدم های بی درد زندگی کنیم؟!آدم ها را دوست داشته باشید.یا حتی کسانی را دوست نداشته باشید.اما متنفر نباشید.احساس آدم ها منعکس کننده ی رفتارشان است...یک روزی،یک جایی این حس تنفر کار دست تان میدهد.باور کنید.

۹۴/۱۰/۱۳

نظرات (۳)

سلام، تشکر بخاطر پستها، چون میخونم فکر کردم باید بگم، راستی ذهن زیبا همیشه برای منم احساس برانگیز بوده، نمیدونم شاید چون قبل از اینکه فیلم رو ببینم توی یه درس (تئوری بازیها) اسم و نظریاتش و دیده بودم و وقتی فهمیدم این فیلم تقریباً زندگی واقعی همون آدمه برام خیلی هیجان‌انگیز و جالب شد، آرزوی موفقیت و شادی،
پاسخ:
سلام
منم از لطف تون ممنونم
سلام عطیه جان
منم میخونمت مرتب..ممنون که می نویسی :)

قسمت سوم خط آخر اینطوری بهتر نیست؟
"رفتار آدم ها منعکس کننده ی احساسشان است"

نمی دونم البته.شاید هم من اشتباه می کنم...
پاسخ:
سلام نرگس:)
اوهوم..حق باتوئه...
ممنونم کلی ازت بابت توجهت:گل
سلام


به نظر شما بستن نظرات خوب است یا بد گاهی می‌خواهیم در مورد مطلبی یادداشتی بگذاریم می‌بینیم بسته است. اونم وبلاگ خوبی مانند وبلاگ شما

https://telegram.me/javedanehha

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی