تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

فکر کردن باعث می شود چیزها وجود داشته باشند یا دیده شدن؟

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار


۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۵
.

اندوه هرچقدر هم عمیق باشد،فاصله هرچقدر هم زیاد باشد، "دوستی" شبیه پیچک کوچکی در دل ها دوباره سبز می شود و بالا می آید،اندوه ها را کمرنگ می کند،فاصله ها را کمتر و مهربانی را بیشتر.

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۴
.

گاهی مرز باریکی بین واقعیت و خیال قرار میگیرد، مرزی که خودمان آن را بوجود آورده ایم و جایی که دلمان میخواهد قرار میدهیم و تنها وقتی می توانیم واقعیت را کشف کنیم که مرز ساختگی مان را از بین ببریم.

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۸
.

نیروی جادویی نوشتن می تواند خیلی از اندوه های کوچک و بزرگ را تسکین بدهد.

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۵
.

اگر از من بپرسند، میگویم نامه ها بهترین،قدرتمندترین و نادرترین اتفاق های جهان اند که برای کمتر کسی اتفاق می افتد.مگر چند نفر توی دنیا هستند که حوصله شان بکشد برای آدم نامه بنویسند؟یک نامه می تواند معجزه کند.می تواند تمام گریه ها و غصه ها را از دل آدم شست و شو بدهد و با خودش ببرد.وقتی چشم هایتان می سوزد و از تمام دنیا فقط یک بالش می خواهید برای بغل کردن، نامه می تواند یک لبخند بزرگ رو صورتتان نقاشی کند.راست میگویم!

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار


۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۱
.

گاهی که حالم خوب باشدو یکشنبه یا چهارشنبه نباشد،در بازار روز بازی بامزه ای با خودم انجام میدهم.به آدم ها نگاه می کنم  و حدس می زنم صدایشان چه شکلی باشد.بعد که داد میزنند غافلگیر می شوم.بعضی آدم ها اصلا به صدایشان نمی خورند.بعضی ها جدی هستند اما صدای مهربانی دارند، بعضی ها هم چهره شان آن قدر ساکت است که انگار هیچوقت صدا نداشته اند،اما کافی است هوار بکشند تا حسابی غافلگیرت بکنند.بعضی ها هم هیچ جوری به صدایشان نمی آیند.انگار کسی پشت شان ایستاده و به جای آن ها حرف میزند.

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۶
.

در باز کردن برای من همیشه آیین مخصوصی دارد.آدم هیچوقت نباید مثل بقیه ی آدم ها در را باز کند.باید یک جوری در را باز کند که تا به حال باز نکرده.این جوری مدل آمدنش شبیه آمدن های قبلی اش نمی شود.

سنجاب ماهی عزیز/فریبا دیندار

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۱
.

وقت هایی که حالم خوش نیست باید گوشی ام را خاموش کنم،پریز را بزنم و بخوابم...و مهمتر اینکه؛ بدانم حرف زدن با آدم ها،مثل کندن ناخنی ست که به گوشت چسبیده!همینقدر دردناک.همینقدر احمقانه...

۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۸
.

این لینک بسیار مفید برای فردا شب و شب های دیگر چهارشنبه سوری تون هست!پس از دست ندید و از غافلان مباشید که خدا غافلان رو دوست نداره!
این


و این لینک بسیار مناسب مادر پدرایی هست که بچه ی کوچیک دارن و تو ایام عید و یا کلا توی مهمونی ها باید رعایت کنند!پس بشتابید و ثواب کنید و لینک این مطلب رو به مامان باباهای دور و اطراف تون بدید و خودتون هم بخونید که شما هم چشم روهم بذارید مامان یا بابا شدید!

این

۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۸
.

یکباری هم نشستم به غرغر که حالم از سلبریتی های اینستاگرام بهم میخورد.که با عکسای تیشان فیشان شان و یک شاتر زدن برای فلان کمپانی ها کلی پول میگیرند.بعد هم دوستم سند آورد که فلانی با یک تبلیغ بیشتر از یک میلیون تومان پول میگیرد.چرا؟چون سبک زندگی کول و رنگی اش را دائم در معرض نمایش میگذارد و مردم هم که عقلشان در چشم شان است...بعد هم نشستیم چندتایی به این فکر کردیم چه کار کنیم با یک شاتر زدن پول جمع کنیم و کنار تعداد فالورهایمان یک K بیاید!از خرید گربه گرفته تا آبی کردن موهایمان طرح ریختیم و بعد...خب این ها در حد حرف و مزاح و فروکش شدن خشم مان بود...بعدترش نشستم به فکر کردن که من از چند سال پیش تا به حال در گوشه گوشه ی فضای مجازی در حال گشت و گذار بوده ام.اما راستش را بخواهید امن ترین و خاص ترین نقطه ی همین فضای کور مجازی، وبلاگ نویسی بوده!راحت و خودمانی بگویم که هر روانی یی سرش را زیر ننداخته و بیاید وبلاگ بنویسید و مهمتر از همه نوشتنش تداوم داشته باشد.که خب الان شاید بگویید چرا شده!(حتی بگویید عطیه تو هم سلامت روان نداری!!!)ولی بیایید قبول کنیم کسی که بیمار است گاهی از نوشته هایش بیماری اش عیان شده.نوشته ها بیشتر از عکس ها ما را به آدم ها وصل میکند.همین است که ما طرفدار فلان نویسنده ایم.برای رمان جدید موراکامی صف میکشیم و برای هدایت نقد مینویسیم.همین است که دوستان وبلاگ نویسمان، دوست صمیمی و یا حتی همسرمان می شوند.همین است که خوشحال کردن همدیگر را بیشتر از بقیه ای که نوشته هایمان را نخوانده اند،بلدیم...من نیم بیشتری از خوشحالی های روزمره ام را مدیون نوشتن هستم.نوشتنی که در دبیرستان مرا محبوب کرد و نفر اول مسابقات نگارشی می شدم.نوشتنی که سال های دانشگاه وارد فاز وبلاگ نویسی شد و نتیجه اش دوستی با آدم های مهربان شد .نوشتنی که دنیا را برایم آرام تر کرد.عصبانیت ها را برایم راحت تر خاموش کرد و شادی ها را ماندگار تر...

حالا که روزهای آخر سال است آمدم که از همه ی همه ی همه تان تشکر کنم.چه کسانی که سوژه ی مزخرف نویسی کانال هایشان شدم،چه کسانی که مسخره ام کردند و میکنند،چه کسانی که خاموش و خنثی از میان نوشته هایم گذشتند و چه کسانی که لطف شان خیلی خیلی بیشتر از لیاقت من بوده و است.از ته دلم،آنجایی که معدن عشق و تشکر و خوبی ست از همه تان و بودن تان مچکرم.(اما خب راستش، تشکر برای همه تان یک شکل نیست)...

پی نوشت:فرزانه عباس پور عزیز!ممنون که به خواسته ی کمتر از ده دقیقه ای من توجه کردی.وقتی که نوشته بودم دلم نامه میخواهد و پیگیر آدرسم شدی و امشب،دقیقا شبی که انتظار هیچ پست و بسته و حتی شادی یی نداشتم،نامه ات را همراه با کلی یادگاری و مهربانی برایم فرستادی. .قطعا قلبت آنقدر نور دارد که روز تولدت این چنین آدم ها را خوشحال میکنی و یادم آوردی هنوز هم می توانم امیدم را نسبت به خوبی از دست ندهم...تولدت آنقدر مبارک که خدا همه از خلق کردنت شاد باشد...

۳۵ نظر ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۸
.