تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

منتظران ِسلام

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

هر باری که میخوام برم دستشویی و از اتاق میزنم بیرون،ی لحظه دم اتاق شماره ی 3 وایمیسم.اتاق 6 نفری شون...تِق میزنم به در و در رو باز میکنم.همینطوری که دمِ در وایسادم میگم:هیچی خواستم بهتون سلام کنم.سلام....بعد هر کی تو اتاقه سرش رو از توی کتاب یا لپ تابش اورده بالا و بهم نگاه میکنه و میخنده و میگه سلام به روی ماهت...اوایل شوکه میشدند و فقط میخندیدند.یه چند بارم هی گفتند حالت خوبه؟!منم هی تکرار میکنم میخواستم فقط سلام کنم...برم دیگه...و میرم...ی بار.دو بار.سه بار این حرکت تکرار میشه...امروز که از صبح نبودم و شب اومدم خوابگاه:ی دفعه یادم اومد که امروز درشون رو نزدم...درشون رو زدم.همینطور ک دم در وایساده بودم گفتم:هیچی خواستم سلام کنم...داشتند شام میخوردند.سه نفر بودند تو اتاق...سرشون رو اوردند بالا و گفتند سلام به روی ماهت.امروز منتظرت بودیم.نبودی...همین...همین کافی بود ک بفهمم اتاق شش نفره ی شماره ی 3 امروز منتظرم بودند.حتی با یک سلام...