تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

فکر کردن به فکر نکردن

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۲۸ ب.ظ

نیاز دارم از خودم یه دونه دیگه داشته باشم. یا الان توی ماشین داشتم به این فکر می‌کردم که ای کاش دوتا روح داشتم. روح بدون جسمم خودم رو روزها بررسی می‌کرد، مورد کنکاشِ بدون قضاوتم قرار می‌داد، زیر نظرم می‌گرفت و بعد یک روز میومد روبروم می‌نشست و از تمام و کمال من بهم می‌گفت. نیاز دارم بدون قضاوت و بدون هیچ پس و پیش زمینه‌ای بفهمم کی هستم؟

راستش دارم چیزی را تجربه می‌کنم که یک نوجوون توی سن 15 سالگی باید تجربه کنه. «بحران هویت». چیزی که از دنیا، از خودم، از ذهن و قلبم می‌خوام اینه که بدونم راستی راستی من کی هستم؟ این دغدغه‌ها، این بودن‌ها، این خواستن‌ها و این تلاش برای شدن‌ها اصالت داره یا الکیه و داره روی چرخِ جو زمونه میره جلو؟

بعد از همه این‌ها نیاز به یک روانکاو درست حسابی دارم. امروزی که کتاب «مامان و معنی زندگی»ِ یالوم را تمام کردم، به این فکر کردم که کاش کسی مثل یالوم را در دسترس داشتم و براش از مفهوم اگزیستانسیالیسمی که درگیرش هستم، حرف می‌زدم. از مفهوم عمیق مرگ و تنهایی که درگیرش شدم. از اینکه جدی جدی تنها هستم یا این ذهنمه که داره این مفهوم رو برام نشخوار می‌کنه؟

چیزی که این روزها دارم با کمک دکتر نون یاد می‌گیرم اینه که از خودم جدا بشم و مفاهیمی را که درگیرشون هستم، ببینم واقعی‌اند؟ جدی هستند؟ یا خودم و ذهنم داریم بهشون اعتبار میدیم و در دنیای واقعی چندان هم مهم نیستند.

«ف» چند روز پیش کارم رو راحت کرد و بدون مقدمه بهم گفت: چرا اینقدر فکر میکنی؟ کمتر فکر کن بابا!

فکر کنم باید یاد بگیریم که فکر نکنم. فکر کردن به فکر نکردن. این تمرین را باید از کِی شروع کنم؟