تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

کداممان؟

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۴۵ ق.ظ

آدم‌ها من را دعوت به صلح می‌کردند. دعوت به صلح با خودم. به من می‌‌گفتند حالا که با تمام جهان سرسازگاری داری، خودت کجایی؟ این سوال گیجم می‌کرد. چون در مقابل نیشگون‌هایی که از این سوال به من ساطع می‌شد، جاخالی می‌دادم. مثل هروقت دیگری که باید راهنما می‌زدم و برمی‌گشتم به جاده خودم. من آدم جا زدن بودم. جا زدن به سِیر در درون خودم. آدم به یاد آوردن دیگران و از یاد بردن خودم. آدم همه خوبند و من بد. آدم منِ ناکافی، منِ بی‌ارش، منِ زیادی ِ دوست نداشتنی. اما اوایل فروردین که از دوستان نزدیکم خواستم تا من را برای سال جدید دعوت به چیزی کنند، اکثرشان من را به سمت صلح با خودم کشاندند. ترقه انداختند جلوی پایم، درها را بستند، خودشان را قایم کردند و رفتند. من ماندم وخودم. نزدیک 10 ماه است دارم به خودم نگاه می‌کنم. بدون آینه. بدون دوربین جلوی گوشی‌ام. بدون زل زدن در چشمان و دهان دیگری. دارم خودم را نگاه می‌کنم و ترقه‌هایی که یک به یک جلوی پایم منفجر می‌شوند و خیابان پرازدحام اما خلوتی که در آن ایستاده‌ام. و به این فکر می‌کنم که من ِ 10 ماه پیش کجا ایستاده بوده که این‌طور غافل از خود، دشمن با خود، خودش را تا اینجا کشانده؟