تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

ای ایران!

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۱ ب.ظ

همان چند سال پیش که برف آمده بود بیخ تا بیخ تهران و فرودگاه‌ها فلج شده بودند، ما هم از آن طرف در فرودگاه استانبول گیر افتاده بودیم. در مقابل ایرانی‌هایی که دو روز بود کف فرودگاه آتاترک خوابیده بودند و فقط با قهوه‌های استارباکس شارژ می‌شدند، مایی که پروازمان کلا هفت ساعت تاخیر داشت، خوشبخت‌ترین بودیم.
روی یکی از صندلی‌های فرودگاه نشسته بودم و سرم را طوری با دستانم گرفته بودم که انگار می‌خواستم از شکافتن شیارهای مغزم جلوگیری کنم. خسته بودم. دو شب متوالی نخوابیده بودم. شرکت هواپیمایی غذای زهرماری داده بود. هیچ پولی کف جیبم نمانده بود. گوشی‌ام خاموش شده بود. موقع تحویل بار با یک ایرانی دعوا کرده بودم. استاد راهنمایم به خونم تشنه بود. هورمون‌هایم بهم ریخته بودند. در برهه‌ای بودم که کلاس زبانم در حال تمام شدن بود و با تمام توان اما یواشکی دنبال اپلای کردن بودم. اگر به جسمی که پر از عفونت خشم باشد بگویند بیمار، من یک بیمار زنجیری بودم. سالن پر از ایرانی بود. هندزفری را چپانده بودم توی گوشم که صدای خسته و غرهایشان را نشنوم. یک آن مرد میانسال کنار دستم روی شانه‌ام زد و گفت: ایران زندگی می‌کنی؟ با یک هوم جوابش را دادم. قبل از اینکه دوباره هندزفری را توی گوشم بچپانم گفت: من هلند زندگی می‌کنم. ولی می‌دونی خوشبحالت ایران زندگی می‌کنی. خوشبحالت. واقعاً خوشبحالت.
سه سال است هیچ‌وقت هیچ‌وقت کسی به آن اندازه عمیق، صریح و مکرر به من نگفته «خوشبحالت». و سه سال است دارم به خودم می‌گویم کاش آن موقع جوابی جز پوزخند برایش داشتم.

۹۸/۱۰/۱۷