تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

پنجره ها

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۱ ق.ظ

اولین شبی که وارد اتاقی شدم که الان در آن نشسته ام،هم اتاقی هایم برای خواب تخت بالاییِ تختی را نشانم دادند که چسبیده بود به پنجره...تنها پنجره ی سوئیت که جلویش حفاظ های فلزی نکشیده بودند و تو را مستقیم به دنیای بیرون وصل میکرد...پنجره ای که یک تخت ِ دو طبقه جلویش را گرفته بود و تنها زمانی میشد نمای بیرونی را دید،که بالای تخت میرفتی و خانه های آپارتمانی ِ نبش ِ خوابگاه را دید میزدی...شب های زیادی موقع خواب به چراغ های روشن شده ی خانه ها و پنجره هایشان خیره میشدم.به آشپزخانه ی طبقه ی هم کف ساختمان اولی که پرده های پنجره اش کنار رفته بود و خانواده ای چاهار نفره در آن غذا میخوردند...باران که می بارید من اولین نفری بودم که قطراتش را زیر نور چراغ ِ کوچه میدیدم...شب های زیادی دو نفری ای هایی را دیدم که باهم قدم میزدند...طبقاتی که چراغ هایش یکی یکی خاموش میشدند و منی که با خاموشی تمام شان چشمانم را می بستم...پنجره ی چسبیده به تختم تنها به اندازه ای باز میشد که فقط ضلع غربی کوچه را میشد دید...یک روز صبح گفتم دکوراسیون را بهم بزنیم و تخت ها را به دیوار ها بچسبانیم...پنجره...حیف این پنجره که نصفه باز باشد و تنها من شب ها از آن استفاده کنم...دکوراسیون عوض شد و تخت ها کنار رفت و پنجره کامل تر باز شد.دید بیشتر شد.ضلع غربی را واضح تر دیدیم و ضلع شرقی را کامل تر...به محض دید کامل متوجه شدیم برج میلاد با آن ابهتش برایمان چشمک میزند...حالا برج میلاد در شب،برای من نماد روشنی ست.نماد زندگی ست.نماد دید کامل به پیرامون است.نماد روندگی ِ روزها و رسیدنش به شب ها...نماد تند گذشتن شب ها و شب ها...که شب ها زمانیکه حوصله ام سر میرود،زمانی که خسته هستم،زمانیکه نیاز به رفرش شدن دارم اول پنجره را باز میکنم...مثلن همین امروز صبح.ساعت پنج به محض رسیدنم به تهران،نگاهش کردم و نا خوداگاه لبخند زدم...انگار در گوشم میگفت:این نیز بگذرد...

به هر حال هرکسی در زندگی اش پنجره ای داشته باشد و در بیرون پنجره دلخوشی یی در آن بیابد...