تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

سلام من به تو یار قدیمی

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۰۷ ق.ظ

مواقعی که به شناختی از خودم می‌رسم (شناختی که مربوط به یک رفتار کلیشه‌ای‌وارم که همواره از کودکی همراهم بوده) انگار یکی از تیغ‌های ضخیم و قدیمی و سفتی که درون قلبم فرو رفته، آزاد می‌شود و در چاه می‌افتد.

دیشب یکی از رفتارهای عجیبم را سر سفره و موقع بحث با خانواده‌ام شناسایی کردم. دست‌کش دستم کردم و شبیه پلیس‌هایی که سر صحنه‌ی جرم نشانه‌ها را با دقت و وسواس به درون پلاستیکی پلمب می‌کنند، رفتار را درون یک جعبه انداختم و امروز برای استادم بازش کردم.

جواب یک کلمه‌ای استاد همان منقاشی بود که آن تیغ ضخیم و قدیمی را از درونم کند و انداخت دور.

چیزی که می‌خواهم بگویم این است که چقدر این «شناخت»، چقدر این «رو در رو شدن آدمی با خودش»، چقدر این «صراحت داشتن با وجودش و رفتارهایش» می‌تواند حال آدم را خوب کند. هرچند اولش در آوردن آن تیغ قدیمی، جانکاه و همراه با درد و خون‌ریزی باشد. اما بلاخره آدمی را سبک و از وزن روحش کم می‌کند...