تهران
راستش این اواخرِ تهران بودنم، آنقدر اتفاقات عجیب و درهمی برایم افتاد که با میل و رغبت سوار اتوبوس شدم و به اصفهان برگشتم. اتوبوسی که میدانستم آخرین بار است که من دانشجوی آن هستم و مِن بعد اگر سوارش شوم مسافرم. یک مسافر واقعی. بعدتر هم هر وقت به تهران فکر میکردم حفرهای درونم بود که از دلتنگی نبود. حفرهای که چیز در آن غلغل میکرد و مرا از دوست داشتن و حس نزدیک شدن دوباره به آن شهر، دور میکرد. اما چند روز است که دل تنگ شدهام. دل تنگ پرسه زدنهای بیدلیلم از میدان انقلاب تا پل کریمخان. از پرسه زدنهای نزدیک عیدم در آریاشهر. از پیاده رویهای از ونک تا فاطمیام. از کشف کافههای جدید. از دلتنگیهای خیابانهای تاریک. از گره خودرن دودهای غلیظ ماشینها در دود سیگارها. از بستنی خوردنهای یکهویی در بستنی شاد کنار دانشگاه هنر. آنقدر دلم برای آن شهر لعنتی تنگ شده که گویی هیچ وقت هیچ دشمنییی با من نداشته!
تهران پدرسگ خیلی خوب بلد است جوری با آدم تا کند که اگر بدترین بلاها را سرت آورده، بعدها از زور دلتنگی برگردی به آن و بگویی: بخشیدمت!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥