مه + شاد
مهشاد را دوست دارم.هیچ وقت غر نمیزند.هیچ وقت حرف هایش را ناله نمیکند توی سر مخاطبی که دارد به او گوش میدهد...اهل پند است.اهل هایلایت کردن نکته های تمیز و قشنگ...شب های زیادی روی تختم ولو شده ام و نشسته ایم با هم تخیلات مان را گسترش داده ایم و پرت شده ایم توی ده سال آینده مان که قرار است توی دهکده ای زندگی کنیم که من معلم آن دهکده هستم و مهشاد رستوران دارش.شوهر داریم و بچه.شوهرمایمان همکارند و بچه هایمان هم بازی.ویولن میزند و سه تار میزنم...میتوانیم تا صبح تخیلاتمان را کش بدهیم و به روی خودمان نیاوریم صبح قرار است با زندگی 180 درجه متفاوتمان سازگار شویم...عصرهای زیادی وقتی از تنهایی راه افتاده ام توی خیابان زنگ زده و به یاد بودنم را گوشزد کرده...دغدغه ی تیلیاردر شدن ندارد.با حقوق کم مترجمی و یا تدریسش کتاب میخرد،گلدان های رنگی،پارچه های گل گلی،لاک و چیزهای کوچکی که حال دلش را خوب میکند...میخندد.توی گریه هایش خودش را دلداری میدهد.وقت عصبانیت و ناراحتی با حرفی،متلکی و یا نگاهی خودش را روی تو تخلیه نمیکند...دلخوری هایش را نمیکوبد توی پشتت...داستان مینویسد و موفق است.خرید میکند و موفق است.عاشق میشود و موفق است.شکست میخورد و موفق است.خواهر است و موفق است.زندگی اش را منسجم میکند روی یک ابر نرم.آرام و نرم...تمام تمام این ها بابت این است که دل آرامی دارد.حتی وقتی پر از طوفان هم باشد یک چیزی،یک کاری را برای خودش مهیا میکند تا آرامش کند.ولو آن یک چیز لاک زدن روی ناخن هایش باشد...