دوستداشتن از نظر شما چه شکلیست؟
شگفتانگیزترین تجربهای که به یاد دارم و هنوز که هنوز است گاهی برای رفرش شدن روحم، آنرا مرور میکنم، روزیست که در سالهای نه چندان دور، با کمترین سرعت ممکن در جادهی خلخال میرفتیم. جادهای را تصور کنید که پر از مه است و شما تا دوقدم بیشتر جلوی خود را نمیبینید. همهی آن چیزی هم که میبینید سبزی و درخت است و گاه گاو و گوسفندهایی که در دشت رمیدهاند. شیشهی ماشین پایین بود و من نیمی از بدنم را رها کردهبودم و دستهایم را در هوا باز کردهبودم و تمام هوا را میبلعیدم. سکوت محض بود. قطرات باران، آرام روی صورتم میخورد و من از حجم این آرامش، چشمانم بسته شده بود و ناخودآگاه لبخند میزدم ...
بهگمانم برخی دوستداشتنها هم این مدلیست. آرامش و شگفتیاش ناخودآگاه لبخند به لبانت میآورد و دستانت را باز میکنی تا تمام انرژیای که بهسویت روانه میشود را یکجا ببلعی و درونت انباشته کنی... و جادهی پیش رویت سبز سبز است:) و به قول دوستی مقصد مهم نیست،مسیر مهم است:)