تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

دوست ها...پسر خاله ها

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ

به دلیل ازدحام زیادی که بچه های دبیرستانی در قسمت ِ زنانه ی ِ اتوبوس ایجاد کرده بودند،آرام آرام روانه ی قسمت مردانه شدم و بالای سر دو پسربچه ی دبستانی ِ کوله به دوش،ایستادم.پسرک لاغرتر سر ایستگاه پیاده شد و دوست تپلش داد کشید:"اگر بار گران بودی که بودی.خدا روشکر که رفتی"و بعد جفتشان دستان کوچکشان را گرفتند جلوی دهانشان و خندیدند...جا برای من باز شد و من کنار پسرک تپل نشستم.من،پسرک،و مرد میانسالی که عینک به چشم و انگشتر عقیق به دست بود به ترتیب کنار هم نشسته بودیم.مرد عینک به چشم به پسرک تپل خندید و گفت شعر را اشتباه خوانده و پسرک با لهجه ی شیرینش گفت:" میدونم.شوخی کردم.من و دوستم مثل پسر خاله ایم.باهم زیاد شوخی میکنیم."مرد عینکی که شبیه معلم ها بود گفت:"ارزش دوست خیلی بیشتر پسر خاله هست.تو پسر خاله ت رو خودت انتخاب میکنی؟"تپلک گفت:"نچ".مرد ادامه داد"تو برای داشتن پسر خاله هیچ دخالتی نمیکنی.خدا بهت میده.اما دوست رو خودت انتخاب میکنی.خودت تصمیم میگیری کی دوستت باشه کی نباشه.همین ارزشش خیلی بیشتره.پس دوستی را انتخاب کن که تو را به جاهای خوب برسونه."...از اتوبوس پیاده شدم و تا خانه به این فکر میکردم،که من پسرخاله ای ندارم اما چند تا دوست دارم؟!!!