تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

"یه چیزی بگو.هرچی"....

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ب.ظ

از کل قسمت ها و سکانس های فیلم me before you آنجاهایی را دوست داشتم که کلارک به ویل میگفت:"یه حرفی بزن".این سوال بی مقدمه که خیلی وقت ها خودم از خیلی ها میپرسم.وقت هایی که حالم خوش نیست برمیگردم و به هرکسی که اطرافم هست و یا میدانم پشت گوشی حاضر است میگویم:"یه چیزی بگو.هرچی".و خب در بیشتر مواقع چیزهایی را میشنوم که نباید.چیزهایی که حالم را هیچ تغییری نمی دهد."نمیدونم چی بگم" "دستم بنده" "آخ ببخشید گوشیم نبود پیشم" "باز تو این سوال رو پرسیدی" "چی بگم آخه؟" "پول میخوام"...خب درست است که این بین توقعی نباید باشد که دیگران مجبور باشند با حرفی،یادداشتی،عکسی،شعری،آهنگی حالم را روی مدار سینوسی به بالا پرتاب کنند...چیزی که میخواهم بگویم این است که به قسمت هایی که کلارک و ویل بی مقدمه به هم میگفتند"یه حرفی بزن" حسودی میکردم.حسودی همراه با یک حس خوب.که آنها هم شبیه به من ازین دست سوالات تقریبا احمقانه میپرسیدند.با این تفاوت که برای آنها شخص خاصی وجود داشت که برای پرسیدن این سوال،دست روی آن یک نفر بگذارند! و چیزی بشنوند که حالشان را خوب میکند.هرچند یک کلام مزخرف...

"یه چیزی بگو.هرچی"....

نظرات (۱۲)

۱۸ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۰ مصطفی موسوی
البته من فکر کنم این جمله ای که میگی در واقع خلاصه شده ی اینه جمله ست بدون عبارات داخل پرانتز: «یه چیزی بگو (که حالمو خوب کنه. هرچند چون تویی) هرچی (بگی حالمو خوب میکنه عزیزم).
پاسخ:
چه خوب گفتی
۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۴ مرتضی خیری
تو این بازار دنیا که تنهایی تنها چیزیه که بهمون چه مفتی و چه گرون میدن، کسی که بهت امیدواری بده باارزش ترین آدمه.
من بعد از مدت ها که از هیچ کسی هیچ امیدی نمیگرفتم، بالاخره یه دوستی دیدم که میگفت: "من مطمئنم که اون کارو خواهی کرد."
گرچه شاید همه فکر کنن که حرف یک فرد چه اهمیتی میتونه داشته باشه؟ اما فکر میکنم همون جریان قضیه بال زدن پروانه تو نظریه آشوب باشه. 
مخصوصا طوری میگفت "من مطمئنم" که آدم هیچ شکی به خودش راه نمیداد.
حالا حرف اون فرد چه درست از آب دربیاد چه اتفاق نیفته، امیدی که ازش میگیرم باعث به جلو افتادن خیلی کارهای دیگه ام میشه.
میخواستم براتون آرزویی بکنم. اما آرزو به خودتون میسپرم. عوضش واسه اون آرزوتون، آرزو میکنم که اتفاق بیفته.
پاسخ:
چه لطف بزرگی کردی که این حرفای به این خوبی رو زدی
مطمئنا خوبی ها به خودت برمیگرده
من چند بار این مهربونی رو به خودت برمیگردونم
۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۹ آذری قیز
یک جور بدی تلخ شده ام، یک جور عجیبِ مزخرفی شده ام. تلخ، سرد، عبوس، به درد نخور.

انتظار آدم را پیر میکند، از دست دادن آدم را تلخ میکند، وابستگی پدر آدم را در می آورد.

تصور کن این حال خراب را، که نه حوصله ی تنهایی را دارد نه حوصله ی جمع را، نه میتواند تمام وابستگی هایش را رها کند و برود و نه میتواند بیش از این تحمل کند.

باید یک جایی این نبودن ها عادی می شد، باید یک جایی آدم ها جا می ماندند در خاطره ها، باید همان طور که من فراموش شدم ، همان طور که به خاطره ها پیوستم، باید فراموش می شدی....

از مهربان بودن هم خسته ام، از اینکه به در همه بخورم و هیچ کس به دردم نخورد خسته ام، از نقش آدم های خوب را بازی کردن خسته ام، از ناجی بودن خسته ام. از انتظار معجزه هم خسته ام.

۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۰ آذری قیز
نه اینکه حالت خوب باشد، نه اینکه دردی در کنج دلت خانه نکرده باشد، نه اینکه دروغ ها درد نداشته باشد نه، صرفا به خاطر اینکه دلت به حال خودت و دل بی گناهت می سوزد، دلت از تمام لحظه هایی که بیهوده با گریه و اشک و ناله گذشته می سوزد،

بلند میشوی، زیر اولین برف زمستانی پیاده روی میکنی، برای کودک درونت پفک میخری و توی خیابان بلند بلند میخندی، رژ یاسمنی رنگ میزنی، به آرایشگاه میروی و زیباتر میشوی،

سوز زمستان را باید جور دیگری سپری کرد با آغوشی که خسته نباشد، با لبهایی که بی رنگ نباشد، با دلی که شکسته نباشد، زندگی ساختن است و دویدن و خسته نشدن.

۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۲ آذری قیز
آدم ها ساده می آیند و کنجی از قلبت را تصرف می کنند و بخشی از لبخندهایت را به یغما میبرند؛ آدم ها می آیند تا از غربت نفس گیرشان به قلب تپینده ی تو پناهنده شوند؛ می آیند و مینشینند و شروع میکنند به خاطره شدن، با هر لبخندی، با هر عطری، با هر بیت شعری که سمتت تو میفرستند، خاطره ای به پهنای وجودت در تو شکل می گیرد، آدم ها می آیند و اضطراب یک لحظه نداشتن شان روز به روز در تو قد می کشد، دلت را می سپاری به دست نوشته های او، به دست خنده های عطرآگین او، به دست طنین صدای مسحور کننده اش، می نشینی به تماشا تا کی و کجا سیم این ارتباط پاره خواهد شد....
پاسخ:
آخ:(
۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۳ آذری قیز
این سه تا متنی که فرستادم بخش های یاز نوشته های اخیرم در وبلاگ بود. نمیدونم چرا حس کردم یه حس مشترکی میتونی توش پیدا کنی ....
پاسخ:
چقدر ممنونم ازت
لطف زیادت چند برابر برگرده به خودت:)

۱۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ...:: بخاری ::...
این دفعه ازم پرسیدی یه چیزی یادم باشه که بگمش.
پاسخ:
اره
تو قبلنا یه حرفایی میزدی تا مدت ها که بهش فکر میکردم حالم خوب میشد
الان کم کار شدی!
سلام عطیه جون
من تازه پیدات کردم و تمام بعد از ظهر امروز به خوندن آرشیو وبلاگت گذشت. نوشته هات چه تلخ و چه شیرین دوست داشتنی اند...منم آرزومه یه روز وبلاگ بزنم.
من شک ندارم نوشتن قشنگ ترین کار دنیاس...
پاسخ:
سلام
ای جانم
خوشحالم بابت وقتی که گذاشتی
شک نکن که نوشتن بهترین کار دنیاست:)
درست میشه... همه چی
(همه مون یه وقتایی لازم داریم اینو بشنویم)

پاسخ:
از ته دل باید زده بشه:)
ممنون:)
این روزا دارم به این فکر میکنم که اگه قرار باشه ازدواج کنم بسته به اینکه چه زمانی عروسی بگیرم مهمونایی که دعوت میکنم متفاوت خواهند بود.دارم به این فکر میکنم که کاش چندتا دوست خیلییییی خیلی ثابت داشتم که اگه همین فردا یا اگه بیست سال دیگه میخواستم عروسی بگیرم حتما کارت دعوت اونا رو جدا کنار میذاشتم.همینقدر موندگار.همینقدر صمیمی...حالا اگه تو همچین دوستایی داری که بشین قربون صدقه شون برو و بگو خوش به حالم.اگر هم نه بیا باهم خوشحال باشیم که فعلا قرار نیست عروسی کنیم.
پاسخ:
:)
باید به ادمش گفت این حرفو نه به هرکسی
عطیه من بلد نیستم قشنگ حرف بزنم ولی ته همه ی این حرفا میخوام بگم همیشه یه نفر بأید باشه که اخر جنگ وقتی زخمی و خسته،دنیا، تو چشات زل زده و برات خط و نشون می کشه دستات رو محکم فشار بده و با حرف زدنش امید بده ....مهم نیست چقدر غلط چه قدر درست اما مهم اینه که همه ی تلاشش باشه برأی اون زمانی که تو منتظر بهش خیره موندی....یه وقتایی همه ی ما ها نیاز داریم تا یه نفر همه ی تلاشش برأی ما باشه....شاید مثل کلارک همه ی تلاش در زیبا خوندن باشه و شاید برأی نفر بعد غیر از این....
پاسخ:
تو اینقدر قشنگ حرف زدی بعد میگی بلد نیستی قشنگ حرف بزنی؟!:)
ممنون از جمله های قشنگت:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی