پس "ان مع العسر یسری" کِی؟کجا؟
از نوشته های یهویی میان جمع کثیفی های اتاق و روزگار:
دنیا فنی زاده را سرطان عضله کشت.خیلی راحت.دقیقا تیر جایی مابین خاطرات ما و عشق او خورد.سرطان عضله ی دست.همان دستی که برای ما لبخند داشت.همان دستی که نوروز ما را میان آن همه هیاهوی بوسه ها و بازدیدها و بوی سنجد و سیرها،پای تلویزیون میخکوب میکرد.روزگار نشانه هایش را دقیقا در مرکز دایره میزند.آنقدر راه و رسم بازی را بلد است که ناگهان بدون هیچ هماهنگی قبلی صدای کلفتش را روی سرت میشنوی که فریاد میزند: "کات" و دیگر پشت بندش امان نمیدهد.فرت می افتی وسط سیاه چاله ای که هیچ چیز نمی تواند نجاتت دهد.ترسیده ام.میان خواب هایم با عرق و اشک و وحشت از جا میپرم.روزی چند بار به خانه زنگ میزنم.ساعت ها به خانواده ام فکر میکنم.ترسیده ام و معده ام ترش میکند و چشمانم نشتی دارد و دلم غرق ِ در آشوب است.وقتی سرطان عضله ی دست می رود سراغ عروسک گردان، زمانیکه که سرطان حنجره خواننده هایمان را از پا در می آورد، وقتی دنیا پاشنه ی پایش را درست روی دوست داشتنی هایمان میگذارد به من حق بدهید شب ها کابوس ببینم بمبی وسط زندگی ام منفجر شده.جدی جدی ان الانسان لفی خسر؟!!!