تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

این شب ها

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ب.ظ

خودکشی کردن بین دانشجویان یک امر کاملا طبیعی شده.اگر سال های قبل میشنیدیم که فلانی که بهترین دانشجوی بهترین دانشگاه بود خودکشی کرد تا هفته ها درگیر خبرش بودیم.الان خبری اینچنین میشنویم با یک جمله ی "عه"سر و تهش را خط میزنیم...با تمامی این اوصاف میخواهم بگویم گریه کردن در خوابگاه دخترانه هم یک چیزی توی همین "عه" گفتن است.طبیعی و جاافتاده.سه روز است توی خوابگاه تنها هستم.با این قضیه مشکلی ندارم.الان ناگهان چیزی درونم فریاد زد: گریه کن تا حالت جا بیاد.نشسته بودم روی تخت و آرام گریه میکردم که هم اتاقی ام وارد شد.تا آمدم اشک هایم را پاک کنم لو رفتم.تنها یک کلام گفت"آخ" و کیفش را گذاشت روی زمین و رفت تا راحت تر باشم.به گمانم موقعی که برگردد ازینکه بی موقع وارد اتاق شده بوده عذر خواهی هم کند...

نظرات (۱۳)

۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۰ وبلاگ دکترین
متاسفانه آمار خود کشی رفته بالا دلایل مختلفی هم داره
مهم ترین دلیل هم (توقع بالا) است.

(ان شاءالله در وبلاگم بیشتر مانور میزنم بعدا مطالعه بفرمائید)

و اما شما چرا گریه کردید؟ کمکی از دست بنده بر می آید؟
۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۲ مصطفی موسوی
دانشجوها روز به‌روز بچه تر میشن اما مشکلاتشون همون‌مشکلات قبله. واقعا یه آدم ۱۸ ساله‌ی امروز آماده ی مستقل شدن و‌توی یه‌شهر دیگه زندگی کردن نیست...
الهی عزیزم... 
پاشو ی آهنگ بزار برقص...
با آهنگ غمگین هم برقص کمکم حال و هوات عوض میشه...
یا پاشو سیب زمینی سرخ کن حالشو ببر...
من همیشه ی چیز خوشمزه واسه این وقتها تو کمدم نگه میداشتم...
۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۳ 🍁 غزاله زند
خودکشی که واقعا بنظرم مسخره‌ست و اصلا هم درک نمیکنم ولی متاسفانه همه‌گیر شده،مثله یه ویروس!
ولی گریه کردن یه جاهایی واقعا حاله آدم رو خوب میکنه ;)  گریه کن آروم شی!
۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۳ ریحانه الف
خودکشی بین دبیرستانی ها هم رایج شده:(
اومدن طرح غربالگری روحی گذاشتن و تمام پرتگاه های مدارس عین زندان میله کشیدن

+حال دلت خوب باشه:)
هم اتاقیت دختر خوبی به نظر میاد...
تو دوست داشتی پیشت بمونه؟ :)
پاسخ:
نه.باید میرفت
:(
راستش هفته ی پیش تو آزمایشگاهمون یکی از بچه ها داشت با دوستش چت می کرد، دوستش می خواست برا دومین بار خودکشی کنه... همه داشتیم فکر می کردیم که چه کار کنیم و چی بگیم... :(
اما واقعا کاری از دست کسی، انگار بر نمی یومد.... 
شاید حتی بهترین دوست آدم هم فقط با شنیدن درددل، آدم رو کمی آروم کنه. اینقدر که اینجور مسائل پیچیده هستن...
پاسخ:
کسی ک اعلام میکنه میخوام خودکشی کنم مطمئنا داره اطرافیان رو میترسونه و همچین کاری نمیکنه
۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۳ دچــ ــــار

پدیده ی جدیدی بود  :)
برای منی که شاهد خودکشی دو تا از عزیزانم بودم اسمشم وحشتناکه چیزی فاجعه بار تر از این نیست که یه آدم به خودکشی فکر کنه:(
چه هم اتاقی باشعوری داری...
زندگی خوابگاهی سخته ولی خوشیهای خاص خودشو داره
لزوما بد نیست گریه
هر راهی که بار دل آدمو سبک کنه بد نیست
یعنی اگه آلما توکل بخواد بره بورکینافاسو توهم بلافاصله یه جایی مینویسی میخام برم نوشته هات هم تحت تاثیر نگارش ایشونه منتها یخ تر و سخت تر مثل آب سخت حدس هم میزنم به هیچ وجه تحمل انتقاد نداری عطیه خانم
پاسخ:
حالا چرا شما جوش اوردی؟
من چه نوشته ایم تحت تاثیر ایشون بوده و شما کِی به من مودبانه انتقاد کردی و من تحمل نکردم؟

چشم هایت را ببند 
و کمی به حرف هایم گوش بده
باید آرام بگیری
می دانم شب های سختی را گذرانده ای 
می دانم خواب های بدی دیده ای و اشک های فراوان ریخته ای 
اما، من آمده ام تا هر آنچه گذشته فراموش کنی
آمده ام تا لبخند بر لب هایت بگذارم
پس حتی برای لحظه ای چشم هایت را ببند
چشم هایت را ببند
و تصور کن که در خیابانی بی انتها قدم می زنیم
جوان تر از همیشه
از کنار کافه ها و مغازه های روشن می گذریم
پیر مرد کوری را تصور کن که برای ما آکاردئون می زند
و ما زیر آسمانی که برایمان می بارد
از ته دل می خندیم و می رقصیم
چشم هایت را ببند 
هنوز داستان های زیادی برای گفتن دارم 
داستان کوه طلسم شده ای که پسری آن را فتح کرد
داستان دو دیوانه که قهرمان شهر شدند 
داستان دختری که در تنهایی اسیر بود و نقاشی می کشید
روزی نقاشی هایش جان گرفتند و نجاتش دادند
چشم هایت را ببند جانم
من شاعر نیستم
اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ ها
با ساده ترین کلمات، می توانم دوست داشتن را برایت معنا کنم 
تا باور کنی، زندگی آنقدرها هم که می گویند پیچیده نیست
تنها، تو چشم هایت را ببند
و کمی به حرف هایم گوش بده.

"عطیه این برای تو"

پاسخ:
ده دیقه به شش صبحه.و من این کامنتت رو خوندم
ممنون ازت که اینقدر مهربون و خوبی.
بوس بهت
(گل نرگس)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی