دست هایش
دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ
غروب بود.من زل زده بودم به پشت دست هاش.هردو وحشت کرده بودیم.بس که نزدیک شده بودیم به هم.بس که معصومیت ریخته بود آن جا،پشت دست ها.بعد،من با انگشت اشاره،خطی فرضی و مورب،درست از ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.
دویدن در میدان تاریک مین/مصطفی مستور
۹۵/۰۸/۲۴