تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

به او که قلبش دشت گل است

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ


من فکر میکنم بزرگترین دردها تنها،سرطان و غده های بدخیم و ام اس و بیماری های نادر خونی و مادرزادی نیست.این نیست که ناگهان سرت میانه ی خیابان گیج رود و ناگهان زمین بخوری و یا در جشن فارغ التحصیلی ات زمانیکه با دوستانت میخندی ناگهان دچار حمله ی صرع شوی.وحشتناک ترین درد تنها سیلی خوردن از کسی که دوستش داری نیست.دردهای شخصی زیادی وجود دارد که در گوشه و کنار زندگی مان و چه بسا در بطن زندگی به آن برخورده ایم.نداشتن لاله ی گوش،سکته هایی که باعث فلج شدن میشود،تصادف هایی که باعث نابودی حافظه ی بلند مدت شده اند و غیره و غیره...دردهای زیادی در دنیا وجود دارد که یکی از آنها "شرمندگی"ست.شرمندگی درد کشنده ایست که مایع "خجالتش"ممکن است انسان را آرام آرام از پا درآورد...و خب بگذارید برایتان بگویم که لایق این هستم که امروز جرعه ای از این مایع را بنوشم و چندین قدم ب مرگ نزدیک شده باشم...