تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

آن شب ِ یکسال پیش

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

دقیقا پارسال در همچین شبی،یعنی دقیقا چاهار مهر در یکی ازاتاق های ِسوئیت ِ روبروی سوئیت ِ الانم،تنها نشسته بودم و آنقدری اشک ریختم که بلوزی که تنم بود خیس شد...اولین شب ِ خوابگاه شبیه اولین روز ِ دبستان ِ یک طفل ِ هفت ساله است.به محض ِ اینکه مادرش دستش را رها میکند و تنها میشود غربت از گلویش بالا میرود و درون تمام ِ اجزای بدن و حتی روحش پخش میشود...شب ِ اول خوابگاه برای من یکی از سخت ترین شب های زندگی ام بود.مثل اینکه یکی از انگشت هایم را با تیزی ِقوطی ِ رب بریده باشم.دردی کتمان نکردنی و البته دردی واقعی...یکسال گذشته.یکسالی که به اندازه ی سیصد و شصت و پنج تا تجربه به من داده.آنقدری تجربه ی ریز و درشت،تلخ و شیرین،خندان و غمناک،که بنشینم در سالروز خوابگاهی شدنم ،با هم اتاقی ِ جدید ِ تازه خوابگاهی شده ام حرف بزنم و از اولین ِ شب خوابگاهم بگویم...زمان با سرعت غیر قابل باوری رو به تندی ست.زمان و جهانی که دکمه ی استپی ندارند تا منتظر باشند ما قلاب برداریم و شادی ها را تور کنیم و سطل آشغال بگیریم دستمان و تند تند غم ها را درونش چال کنیم...با این روندِ رو به تندی ،زندگی های چاشنی شده به درد و غم و شادی و خنده را دوست داشته باشیم که چشم روی هم بگذاریم باید در سال های بعد خاطره ی سال ِ پیش مان را با فان ترین حالت ممکن برای کسی در شرایط مشابه مان،تعریف کنیم...


نظرات (۱۴)

۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۱ خانم انار
خوابگاهِ تموم کرد ما رو تا تموم بشه:)
پاسخ:
من دوسش دارم خوابگاه رو
سلام
خوابگاهی بودن سخته ... خیلی سخت
ولی کنارش تجربه های بزرگی هم به دست میاد
من اما همیشه میگم که اگه دختری داشته باشم هرگز اجازه نمیدم رنج خوابگاهی بودن رو تحمل کنه. حتی به قیمت به دست آوردن این تجربیات
پاسخ:
من درین حدم سختی ندیدم تو خوابگاه
شرایط من توی خوابگاه خوبه.فقط مشکل دوری از خانواده اذیت میکنه
واسه من اولین روز خوابگاهم 5 مهرماه بود....5مهرماه 1389....یادش بخیر...منم تو دوران خوابگاه خیلی اشک ریختم....یه بار یادمه این گریه کردن 8 ساعت طول کشید...فرداش چشام پف کرده بود بدجور....اما به تجربه کردنش می ارزید
پاسخ:
تجربه ی خیلی شیرینیه
اوایلش سخته
۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۸ مهدیه عباسیان
من هم ترجیح میدم اگر روزی دختری داشتم این شرایط رو تجربه نکنه.
دور بودن و به دوش کشیدن تمام مسئولیت ها به تنهایی، اون هم به مدت 6 سال، به مرور از لطافت دخترانه ی وجود میکاهه و از فرد یه آدم سخت و محکم دیگه می سازه. یه دختری که کم کم داره واسه خودش مردی میشه و این زیاد خوب نیست.
پاسخ:
چه ربطی داره؟!!!!!!!!!!!!!
و اینکه ارشد نهایت دوره ش سه ساله ست!!شش سال اخه؟!
بعدم همچین میگید از لطافت دخترونه ش کم میکنه انگار قراره کارتن خواب بشه!
این همه آدم دارند خارج از کشور درس میخونن والا من ندیدم از ظرافتشون کم بشه!!!
۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۲ مهدیه عباسیان
4 سال کارشناسی + 2 سال ارشد
عوامل و متغیرهای زیادی وجود داره که به این چیزی که من میگم ختم میشه.
ظرافت درونی و باطنی، نه ظاهری
پاسخ:
من فعلا دو یا سه سال ارشد اینجام
با بچه هایی هم سر و کار دارم ک سال های زیادی خوابگاهی ند
این شرایط بستگی به شخصیت طرفین داره
وگرنه مستقل شدن هیچ ربطی به زمختی روح نداره
چقدر خوب شد که این پست رو نوشتی. من هفته ی بعد دارم میرم که برای اولین بار خوابگاهی بشم. و میدونی چیه ؟ خیلی می ترسم. چون همیشه ساپورت خانواده رو نداشتم. محدود نبودم ولی همیشه خودشون و حمایتشون کنارم بوده.
پاسخ:
شبای اول گریه و دلتنگی و استرس ری اکشن طبیعیه
کم کم خوابگاه دوست داشتنی میشه برات
من هم کارشناسی هم ارشد رو تو شهر خودم خوندم خیلی دوست داشتم تجربه کنم خوابگاه رو ولی قسمت نبود حالا شاید دکتری:)
ولی روزهایی که مهمان میرفتیم خوابگاه بچه ها تجربه های فراموش نشدی زندگی منه حال و هوای زندگی مجردی بی نظیر بود در کنار همه ی اشک ها و غصه ها و دلتنگی ها
پاسخ:
انشالله دکترات:)
ولی خب بنظرم یکم سخته مقطع دکترا با اون همه مشغله توی خوابگاه
بسیار جالب بود.
خوشحال میشم بهم سربزنید.
۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ساعت زنانه
سلا مزیبا بود ،
پاییز من رو یاد گذشته های شیرین میندازه که تلخیش امروز تو دلم هستش چرا دیگه نمیاد اونروزا

تو خوابگاه هر روز بخند...
شاد باش...
مطمئنم وقتی داری کفشاتو میپوشی که از خوابگاه بری بیرون خدا همه حواسش به یه بنده خوبشه که بهترین اتفاقارو براش رقم بزنه....
حال دلت خوش...

پاسخ:
چقدر این کامنت مهربونت رو دوست داشتم
ممنونم ازت کلی
از نظر فرهنگی کار درستی نیس برا متنی که کامنت دونی اش بسته است بری زیر متن های با کامنت دونی باز نظر بذاری اما دلممم خواست بگم که متن بیست و پنج سالگی به دلم نشست :))))
باهاش همذات پنداری کردم و منم توو بیست سالگی همچین حسی رو دارم... 
این دو سه خط آخر رو خییییلی دوست داشتم، دمت گرررررم 💜

۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۴ خمار مستی
ده سال دیگه چنان حسرت این شبها و این روزها را خواهید خورد که هرگز تصورش را ندارید
پاسخ:
واااای اره:(((
اوووه مااای گاد یو آر سو امریکن من واقعا درک نمیکنم چرا اینقد استفاده از کلمه فاک باب شده یعنی چی؟؟ اینم یکی از ایرادهای فرهنگی مون هست مخصوصا تو کسایی که آرزوی رفتن از ایران رو دارن
پاسخ:
راست میگی!!!!
قشنگ توصیف کردید.برای من 20 سال گذشته ولی حسش یادمه . از آن تلخی هاییست که بعدها به شیرینی از آن یاد خواهید کرد. اولین قذم رشد و استقلال.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی