تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

یا رفیق من لا رفیق له...

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۴ ب.ظ

همینطور از پایین پله ها، آرام بدون اینکه کسی را با صدایش بیدار کند،نجوا کنان پشت سر هم میگفت:عطیه عطیه عطیه.بدون آنکه حتی یک لحظه وقفه ایجاد کند.فکر کردم باز هم بازی در اورده و میخواهد سرکارم بگذارد.بار اولش نبود.مثلا از وقتی تلفن اتاقم سوخت،گاهی که در اتاقم هستم می اید دم پله ها و داد میزند:تلفن با تو کار داره!اکثرن تن تنبلم را از رختخواب بلند میکنم و با غرغر میروم پایین.ب محض اینکه تلفن را در دست میگیرم و میگویم الوووو بوق ممتد تلفن دنیا را روی سرم خراب میکند و میفهمم رکب خورده ام...به اتاقم رسید.همچنان عطیه عطیه میکرد و دستش را به چارچوب در گرفت.قیافه اش حالت عادی نداشت.از روی مسخره بازی گفتم:چی زدی داش؟!!!افتاد روی زمین و گفت:پاسم کرد!...درس سه واحدی اش را که فکر میکرد افتاده را پاس شده بود.افتاد وسط اتاقم.با حالتی که از خوشحالی به بیحالی میرفت گفت پاسم کرد عطیه پاسم کرد.چند دقیقه بصورت ممتد قربان صدقه ی استادش رفت.خوشحالی انقدر یکدفعه ای به او هجوم آورده بود که نمیدانست چطور و چگونه تخلیه اش کند.تنها نشسته بودم و برق شادی را در چشم هایش میدیدم...خوشحالی تمام عضلاتش را از کار انداخته بود...خدایا،خدای شب های قدر و شب زنده داران،خدای تزریقی های شوش و رستوران بروهای میرداماد،خدای رپرها و مداح ها،خدای گرمای عسلویه و سرمای روسیه،خدای مادرهای داغ دار و پدرهای سیاه پوش،خدای زنان باردار و مردهای عقیم،خدای سجاده ها و قران های گوشه ی طاقچه،نیم نگاهی.نیم نگاهی...دلم خوشحالی از سر شوق به حالت غش رفتن میخواهد...
التماس دعا....عطیه میرزاامیری

۹۵/۰۴/۰۶
.

یاس