تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

و لعنت بر عصرهای جمعه اش

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ

برای منی که نهایتِ تنها بیرون ماندنم در شب ها و روی تخت ُ توی اتاقم نخوابیدن،مسافرت های دانشگاهی و دبیرستانی بود و کسانیکه کنارم میخوابیدند دوستان نزدیک یا آشنایانم بودند،برای منی که چاهار پنجم عمرم را در اتاقم خوابیده ام،در اتاقم درس خوانده ام،در اتاقم تنهایی گریه کرده ام،در اتاقم فرمانروایی کرده ام،برای منی که هروقت عشقم میکشید بعد از نماز صبح میخوابیدم،هروقت خسته بودم نه شب،برای منی که شب ها وقتی همه میخوابیدند  سرک میکشیدم توی اتاق هایشان تا صدای نفس کشیدن تک تک شان را بشنوم و بعد با خیال راحت به خواب میرفتم،برای منی که اگر درد ماهیانه ی نصفه شبی سراغم می آمد،از درد ناله میکردم و خدارا شکر میکردم کسی کنارم نیست،برای منی که با سه نفرِ دیگری که اتاق هایشان،پایین اتاقم بودند یک خانواده بودیم،خانواده ای که در هر صورت حتی در دعواهایمان هوای همدیگر را داشتیم،گاهی با خنده میخوابیدیم،گاهی با گریه و هرچاهارتایمان،چاهار نفر جدایی ناپذیری بودیم،برای من،برای منی که حالا محل اقامتم،محل خوابیدنم،باید تغییر کند،برای من خوابگاه چه جور جایی میتواند باشد؟!...