تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

review

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ب.ظ

دیشب نوشتم:
ساعت دوی ظهر،توی ایستگاه اتوبوسی در چارراه جهان کودک نشسته بودم و ساندویچ سرد ِ کالباسی که از سر ونک خریده بودم را گاز میزدم.روبرویم حجم عظیمی از ماشین هایی بود که منتظر سبزی چراغ ِ قرمز بودند و من منتظر هیچ چیز نبودم.جز اینکه از سر اتفاق یک اتوبوس از آنجا رد شود و مرا به آرژانتین برساند.و از قضا هیچ اتوبوسی دلِ رفتن به آرژانتین را نداشت مثل من که نه دل رفتن داشتم و نه نای ماندن.ساندویچم را محکم گاز میزدم و محکم تر از آن کیف لپ تاپم را گرفته بودم در دلم و به راننده های ِ ماشین های روبرو نگاه میکردم که به فکرم زد میتوانم از همین صحنه یک فیلم شصت ثانیه ای بسازم و اسمش را بگذارم"تنهایی"...باید زیر ابروهایم را تمیز کنم،گوشی ام را بگذارم در شارژ،لباس هایم را اتو کنم و دندان هایم را مسواک.اما آمدم که در دقایق پایانی برای شما از سالی که گذشت بگویم.بگویم که تنهایی واژه ی سخیفی نیست.باور کنید اصلا دردناک نیست وقتی مدتی را با آدمی سپری کنی که بعدها بفهمی دوقطبی بوده و امروزش با روز بعدش چندین و چند درجه متفاوت است.تنهایی اصلا دردناک نیست وقتی بفهمی این تنهایی تو را بزرگ میکند و قابلیت سر و کله زدن با آدم ها را در تو چندین برابر میکند.خواستم بگویم بگذارید امسالم را توی پرانتز بگذارم و با ماژیک زرد هایلایتش کنم و زیرش با خودکار بنفش فلش بزنم و بنویسم:"تجربه"...تجربه ی روی زمین خوابیدن در نمازخانه ای که هیچکسِ هیچکس را نمیشناسی....تجربه ی روزها تنهایی از خواب بیدار شدن و تنهایی غذا خوردن و تنهایی خرید رفتن و تنهایی آشپزی کردن...تجربه ی آشنایی با مقوله ی از آدم ها بترس و ازشان کناره بگیر...تجربه ی از خواب ظهر بیدار شدن و به تره بار رفتن،از کلینیک خسته آمدن و ایستادن به آشپزی و و  و...شش ماه دوم سال آنقدر عظیم و حجیم بود که شش ماهِ اول سال را یادم نیست.نمیدانم کی پرت شدم به دنیای جدیدم.یادم رفته قبل ترش چطور بودم...بعد از زندگی ِ مجردی ام در یک شهر بزرگ به یک رخداد عظیمی دست یافتم.اینکه از "از دست دادن"ترسی نداشته باشم.شروع کردم به غربال.لزومی ندیدم تولد کسی را که در دلم از او هیچ چیز خوشایندی نبود تبریک بگویم.بعد یواش یواش شماره هایی که تنها موقع گرفتاری هایشان اسم شان را روی گوشی ام میدیدم پاک کردم.بعد دلم را محک زدم و دیدم چقدر خوب که بیخود و بی جهت مثل نوجوانی ام که از قضا تا پارسال هم روندش ادامه داشت،با هیچ دوستت دارم گفتنی که از دهن هر آدم نچسبی که ادعای آدمیت میکرد،نلرزید...شکر گذار زمان شدم.زمانی که پشت پرده ی ابراز علاقه ها را نشانم داد،زمانی که معنی صبر را با صبوری به من فهماند،زمانی که گفت تلاش کن و نتیجه ببین.زمانی که هر ثانیه و هرلحظه گوشزد کرد سرت را کمی بالاتر بگیر و لبخند او را ببین و آرام تر شو.......توی همان ساعت ِ دوی ظهر که سر چارراه جهان کودک به ساندویچم گاز میزدم و به راننده هایی که در ماشین هایشان کلافه نشسته بودند نگاه میکردم،زمانیکه یک آن به سرم زد که یک فیلم شصت ثانیه ای بسازم و اسمش را بگذارم"تنهایی"مامان روی گوشی ام زنگ زد و بعدترش بابا...بعد نظرم عوض شد و به این فکر افتادم که فیلم با همین لوکشین سرجایش بماند و اسمش تغییر کند..."دلتنگی"...خانواده هایتان را بیشتر از پیش دوست داشته باشید.این را کسی به شما میگوید که تمام راه های رفاقت و دوستی را رفته.کسی که باید به او اسکارِ روابط را بدهند.من آخرش برگشتم سر همان حرف کلیشه ای که رفیق بی کلک مادر.که رفیق بی ادعا پدر...خانواده هایتان را بیشتر از عشق تان،بیشتر از آرزوهایتان،بیشتر از دویدن توی باران،بیشتر از حال و هوای همین عید و حتی بیشتر از خودتان دوست داشته باشید.این پدرها و مادرها هستند که شما را بیشتر از بیشتر دوست دارند.بهشان بیش از پیش اعتماد کنید.انرژی هایتان را وقف آنها کنید.بی مقدمه بهشان یادآوری کنید دوستشان دارید...امسال دعای اولیه تان باشد برای آنها.برای سلامتی تمام مادرها و پدرها...برای بودن خواهرها.برای لبخند برادرها...

 

+ممنون که با من هستید.خیلی صاف و ساده و مهربون برام کامنت میذارید.غرغرای منو میخونید.به خواسته هام جواب میدید.برام نامه مینویسید.بهم لطف میکنید و پرم میکنید از خوبی و محبت...روزای امسالتون پر باشه از رنگ.پر باشه از صبر.پر از لبخند.پر از قدم هاتون با خدا...امسال سال ِ خوبیه.چون بغل نُه ِش ی قلب داره.ی قلب وارونه که قراره ما صافش کنیم:)

+پرسونا.پرسونا.پرسونا

نظرات (۱۵)

آرزو میکنم شرایط قشنگ تر بشه برات
منم ب همین نتیجه ات رسیدم
پاسخ:
ممنونم:)
عیدت مبارک :)

پاسخ:
عید شما هم:)
چقدر سال گذشته ات شبیه به روزهای من بوده البته برای من کمی تلخ تر بوده ا(از دست دادن پدر) و تجربه ایی بسیاربزرگ خیلی خوبه که به موقع متوجه شدی که صمیمی تر و بی کلک تر از خانواده هرگز نیست
امیدوارم امسالت پر از روزهای خوب باشه وهمچنان بنویسی برای ما دوست مجازی عزیز
پاسخ:
خدا روح پدرتون رو پر از نور کنه
ممنونم از همراهیت:)
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۷ ...:: بخاری ::...
چ بزرگ شدی عطیه.
لبخند بزن لطفا.
پاسخ:
میدونی من از همون اول اول اول ک باهم دوست نبودیم کامنتای تو رو خیلی دوست داشتم؟
عالی عالی عزیز جانم
پاسخ:
ممنون ممنون:)
اولش بگم که خوابگاه تجربه سخت ولی خیلی شیرینه بنظرم،بعدشم اینکه من خانواده مو خیلی دوسشون دارم عطیه خیلی زیاد حتی بیشتر از ده روز اخر ماه اسفند:)
پاسخ:
سوده: )
اخرای سال واقعا یه فکرایی میاد تو ذهن ادم که گاهی ارزو میکنه کاش نتونه فک کنه...مامان بابای ادم بهترین دوستا هستند باید قدرشونو دونست...94 سال بدی بود ولی من همیشه فک میکنم اعداد فرد خیلی مهربونن پس 95 خوب میشه سال خوبی داشته باشی
پاسخ:
تعبیر خوبی بود
ممنونم
از وقتی که میخوندمت حرفات برام مهم بودن و تجربه هات برای من مثه یه درس تکرار نشدنیه ..باشه پس رفیق بی کلک مادر و رفیق بی ادعا پدر ..

پاسخ:
عزیزم
خیلی دوست دارم عطیه :)
پاسخ:
لطف داری دخترک مهربون: )
همیشه صمیمی نوشتنت رو دوست داشتم
اینکه به جای آیه ی یاس خوندن و همه چیز رو سیاه و تاریک دیدن
از هر چیزی بهترین بخشش رو منعکس میکنی
حتی اگه دلتنگی باشه یا به تعبیر خودت غرغر باشه
شاید کم کامنت بذارم ولی زیاد میخونمت
سالت خیلی شبیه سال من بوده
شاید زیاد کلیشه ای باشه
ولی دلتنگی هات رو کاملا لمس کردم توی این نوشته
عیدت قشنگ
دعا کنیم که همه شاد باشن توی این سال فرد
که قراره خوش یمن باشه برامون

پاسخ:
تو خیلی زیاد ب من محبت داری
ان شاالله سال خوبیِ
با اون قسمتی که در مورد خاواده ست خیلی خیلی موافقم. میدونی من الان به این نتیجه رسیدم که شکست در رابطه ها فقط به نظر میاد که سخته. اما فقدان یکی از اعضای خانواده واقعا و واقعا سخته. کاش همه اینو می فهمیدند...

سال خوبی رو براتون آرزو می کنم زیر سایه خانواده و با دل خوش :)
پاسخ:
چ تجربه ی,خوبی:)
تو هم سالت نوی,نو
سلام عطیه

عیدت مبارک

=))) ))) ))) ) ) ) )))))))))
پاسخ:
سللم چکاوک
عیدتو هم مبارررک
:)
سلام
همیشه دنبالت میکنم
امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه
پاسخ:
سلام
:)
دلت تو هم خوشبو
به عنوان یه خواننده ی نو توی سال نو، بی نهایت تا لذت بردم از این طرزِ نگاه :)

سال خوشی داشته باشی...و هی بنویسی و هی موفق شی و هی لبخند بزنی...

پاسخ:
ممنونم دختر مهربون:)
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۵ خانوم گم جشکه
نوشته هاتو که میخونم حس میکنم دارم متن نویسنده ی بزرگی رو میخونم که به دور از تکلف چندانی،  درونشو ریخته بیرون... 
دوستت دارم عطیه ی مهربون.. 
قلبت پر از یاد خدا
پاسخ:
چقدر کامنتت بوی مهربونی داشت
ممنون ک اینقدر خوبی
لا ب لای این همه سیاهی تو پر از نوری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی