تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

اینجا.ساختمان شماره ی یک...نرسیده به تقاطع حکیم

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ب.ظ

خوابگاه جای شگفتی ست...بماند که دردسر دارد...بماند که یکدفعه دلت چنان تنگ میشود و آنقدر دردت میگیرد که انگار دستت را با تیزیِ درب کنسرو بریده ای،بماند که هیچکس دوستت نیست ولی با همه دوستی،بماند که تنهایی را درک میکنی و میفهمی تنهایی کسی را نمیکُشد،بماند که تنها زیر پتو؛در دستشویی و حمام میتوانی گریه کنی،بماند که خودت تنها خودت باید روی پای خودت باشی،بماند که غربت در عصرها برایت یک پرفورمنس اصیل است،بماند که خودت هستی و خودت،با تمام دردسرها و دلگیری هایش من دوستش دارد...زیاد دوستش دارم...همین بغض هایی که پشت خنده های روزانه و شبانه است،همین که با چندین و چند لهجه روبرو میشوی،همین که میتوانی چندین غذای محلی را بخوری،همین که میتوانی هروقت از روز ک دلت گرفت بزنی بیرون و به کسی نگویی کجا،چرا؛همین که میتوانی گلیم خودت را از آب بیرون بکشی،همین که برای خودت مادری،برای خودت پدری،برای خودت دوستی،همه ی این ها فوق العاده است.برای من حکم قشنگترین لحظات را دارند.برای من شگفت اند.برایِ منی که حتی توی شهر خودم،توی خانه ی خودم هم آزاد بودم و در مضیقه نبودم.اما زندگی تنهایی آدم را بزرگ میکند.آدم را قدردان میکند...همین الان رویا،دخترک سال ِ آخر ِ ارشدِ درگیر پایان نامه،برای اتاقمان یک ظرف آش آورد...گفت نذری ست...این حرکت قشنگ نیست؟اینکه از صبح بوی آش رشته تمام سوئیت را در بر گرفته و الان تو هم در خوردن آن شریکی...زندگی در اینجا شبیه یک جعبه مداد رنگی ِشش تایی ست...

نظرات (۱۳)

۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۹ آدرینا عظیمی
دوره ی لیسانس خوابگاهی نبودم و حالا که به آینده و ارشد و احتمال خوابگاهی شدن فکر می کنم تنم می لرزد، سختی هایش آنقدر جلوی چشم هایم قد علم کرده که نمی توانم متصور لحظه های خوب و شادی بخشش باشم :|
پاسخ:
اونقدرم سخت نیس
ماه اولش سخته
بعد خوب میشه
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۰ مستر نیمــا .
من خیلی زندگی خوابگاهیمو دوست داشتم. به جرئت میتونم بگم قسمتی از بهترین روزهای زندگیم رو توی خوابگاه گذروندم
یادش بخیرررررر
یه روزی اینقدر دلت واسه خوابگاه تنگ بشه ...
البته به شرطی که دوست و هم اتاقی های خوبی داشته باشی
پاسخ:
از الان ناراحتم ک سال دیگه تموم میشه
من با اون جعبه ی مداد رنگی شیش تایی آخرش عشق کردم. بعد یه سریشون قدکوتاهم بودن.نصف مدادرنگیای عادی. چه شیرینیایی تو گذشته بوده و فراموششون کردیم...
پاسخ:
فراموشش نکن:)
زندگی کلا شیرینه...فقط ما گاهی نادیدش میگیریم
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۶ مصطفی موسوی
برای منی که الان شیش هفت ساله از خانواده جدا شدم و انقد توی خوابگاه و خونه دانشجویی زندگی کردم و پخته شدم که الآناست به مرز سوختگی برسم ، خوابگاه ترش و شیرین ترین معجون جغرافیاییه!
 اما تجربه کردن خوابگاه وقتی برای اولین بار توی دوره ی ارشد اتفاق بیفته بهتره. وقتی آدم شخصیتش شکل گرفته و فقط ناظر تفاوت ها و حتی تضاد ها باشه...
پاسخ:
دقیقا همیشه میگم خوبی ِ تجربه ی خوابگاهیم اینه که تو دوره ی ارشد داره اتفاق میفته
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۵ ریحانه .الف
^_^
بعد فکر کن دوستی هاتون ادامه داشته تا همیشه بعد هر وقت میری مسافرت یه دوست داری توی اون شهر :)
پاسخ:
هووووووووم
من 4 سال خوابگاه بودم بهترین دوره زندگیم بود بدیم داشت اما الان فقط خوبیا تو یادم مونده... اون غربت لعنتیش که یهو وسط خنده بغضت میگیره من عاشق تراس اتاقمون بودم اون منظره تاابد حک شده تو ذهنم و شریک تموم تنهاییم و دلتنگیام بود.....موافقم باهات عجیب ادمو بزرگ میکنه ...مخصوصا واسه من که تو 18 سالگی خوابگاه تجربه کردم..دوستیا..گریه ها..خنده ها...خل بازیا..عاشقی..برهه ای از زندگی بود که وقتی تموم شد تازه فهمیدم چقد دوسش داشتم باهمه مشکلاتی که  هست و خودتم میدونی .....اخ دلم تنگ شد

۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۹ وارش بارانی
خوابگاه یه بدیه که خوبه..تمام اجزاش بدن اما وقتی کنار هم قرار میگیرن نتیجه خوب دارن..به خصوص اگه خوابگاهی شدن مصادف باشه با ساکن پایتخت شدن و دانشگاه خوب رفتن
۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۶ الهه سالاری
خوابگاه برام بهترین دوران عمرم بود
لذت ببر ک دیگه تکراز نمیشه
جای عحیبیه این جا !! :)) قصد داشتم ازش بنوبسم :)))
این اولین پستت بود که از اینجا نخوندمش :) از کانال زهرا خوندم (^_________^)
پاسخ:
ای جانم: )
۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۸ عاشق بارون ...
واقعاً آرزومه یکم خوابگاه تجربه کنم. :(
من خوابگاه رو تجربه نکردم
فقط 
چرا مداد رنگی شش تایی چرا مثلا 12 نایی نه!!
پاسخ:
بعدها میفهمی: )
دقیقن نکته ش همینجا بود...مرسی از دقتت:))
خوابگاه ازون تجربه های سختیه که در هر صورت دلت میخواد داشته باشی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی