تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

نامه ی شماره ی 3

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ

درهم برهم؛بین هجوم کارهای تمام نشده:

تو سریع الرضایی.این را بارها به من ثابت کرده ای و من بارها و بارها و بارها فراموش کرده ام...تو نزدیکی،نزدیک تر از رگ گردن.نزدیک تر از نفس هایی که میخورد به سقف دهانم.این ها را بارها برایم روشن کرده ای و من بارها و بارهاتر آن را از یاد برده ام.مهربانی ساعت 9 و نیم شبت را،حتی زمین خوردنم و زخمی شدن صورتم را،لرزش و کبودی دستم را،تمام آن نفس های عمیقِ توی هوای آزاد با نگین،بالا بردن سرم و دیدن ماه در آن حالت،جیغ هایی که توی بغل جیم کشیدم،تمام اشک هایی که از مرزداران تا ولنجک توی گلو خفه کردم،تمام یخی ِ صورتم که به پنجره بود،تمام شعر خواندن های ژینو برایم،تمام وقتی که دست هایم توی دست اسرین بود،تمام تمام تمامش را فراموش نمیکنم . این ها را مدیون توام...تویی که نه تنها زبان فارسی که زبان دل را بلدی و برایم کامنتی دادی با زبان دلم...ممنونم رفیق...ممنونم که دست رفاقت به من دادی...به منی که داشتم فراموش میکردم نزدیکی ات را،سریع الرضایی ات را..میبینی من با چه شادی های کوچکی لبخند میزنم و بعد از مدت ها برای بچه های توی ماشین دست تکان میدهم؟...دستت روی سرم رفیق...

۹۴/۱۱/۲۷
.

یاس