تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

یا عماد

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ب.ظ

از نوشته های قدیمی:

پلان یک:

رو پشت بوم نشسته بودم.سرمم پایین بود.سه تارم تو دستم بود و همینطور میزدم:دو سل سل فا.سل فا می رِ دو... و همینطور میخوندم:ذلیل و بیچاره تر از من نیست در کوی تو...خمیده شد پشت من از غم چون ابروی تو...

باد میزد لای موهام و من همینطور میخوندم.موهام تو هوا میرفت و من اشک میریختم.یهو به خودم اومدم روی پام خیس شده بود.درست همونجا که برای وضو مسح میکشم...

پلان دو:

سرم رو زانوهام بود.نشسته بودم تو ایوون و بلند با خودم فکر میکردم.با خودم حرف میزدم.با خودم میخندیدم.میگفتم.از خواب دیشبم.از کابوس پریشبم.از بغض صبحم.از اشک الانم.رعد و برق زد.توجهی نکردم.بلند تر زد.توجهی نکردم.بارون گرفت.اولین جایی که خیس شد فرق سرم بود.قطره هاش اومدند تا همونجایی موهام رشد کرده بودند.درست همونجا که برا وضو مسح میکشم...

پلان سه:

بی قراری میکرد.همینطور اروم اروم از چشمای کوچیکش اشک میریخت.رفتم بغلش کردم.سر کوچیشو گذاشت روی شونه م.کمرشو مالیدم.آروم شد.نازم کرد.گذاشتمش تو بغل مامانش تا شیرشو بخوره و بخوابه.همین که گذاشتمش پایین سرشو اورد جلو و به جای اینکه صورتمو ببوسه انگشتمو بوسید.درست همونجایی که تو اخرین مرحله ی وضو گرفتن،تو دست،باید دست کشیده بشه.باید خیس بشه...

پلان چهار:

گذاشتم خوب حرفاشو بزنه.گذاشتم خوب مسخره کنه.گذاشتم کنایه بزنه.گذاشتم حرفای جدی شو تو شوخی هاش بگه.دیگه زبونم دراز نیست.دیگه حرفام تلخ نیست.دیگه کلماتم نیش نداره.دیگه آرومم.دیگه مثل نبض مرده بودم.دیگه شکسته شدم.رفتم به سجده.اومدم ی چی بگم زدم زیر گریه.وقتی با ناله گریه میکنم،وقتی تو گریه صدام بلند میشه یعنی حجم بار روی سینه م سنگین تر از همین آسمان خراش روبروی خونمونه.اشکام میچکیدند.به زمین نمیرسیدند.درست همونجایی که موقع وضو تو صورت باید دست کشید.تا سر چونه...

پلان آخر:

قال لا تخافا.اننی معکما اسمع و اری."خدا فرمود:هیچ نترسید.که من با شمایم.می شنوم.می بینم" سوره ی طه/ایه ی 46


۹۴/۱۱/۱۰
.

یاس

نظرات (۲)

و پی نوشت به قول خودتون: :"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم" ...
۱۱ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۸ همیشه لبخند
و گفتار خدواند به پیامبر است که
 "اگر کسی از من پرسید
بگو
من نزدیکم"...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی