آدم در یک جنگ بزرگ،دنبال چیز کوچکی ست که به آن اعتقاد پیدا کند.وقتی آن را پیدا کرد،محکم نگهش می دارد.مثل سربازی که در یک سنگر موقت،صلیبش را موقع دعا محکم میگیرد.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان
آدم در یک جنگ بزرگ،دنبال چیز کوچکی ست که به آن اعتقاد پیدا کند.وقتی آن را پیدا کرد،محکم نگهش می دارد.مثل سربازی که در یک سنگر موقت،صلیبش را موقع دعا محکم میگیرد.
در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند/میچ البوم/ترجمه ی پاملا یوخانیان
من چند روزه توی خوابگاه تنهام.و خب خیلیم راضیم ازین وضعیت...الان بچه های هم اتاقی ترم پیشم،که این ترم اتاقشون طبقه ی پایینه بهم زنگ زدند و منو برای ناهار دعوت کردند و گفتند تنهایی بیا پیش ما ناهار بخوریم...این حجم از شادی ،هرچند کم اما عمیق منو گاهی به آدما امیدوار میکنه!
من چندین و چند کامنت این مدلی گرفتم تا حالا.خواستم با سطح دغدغه ی دوستان آشنا بشید.به جدم قسم اینقدر که خوانندگان وب من حرص و جوش میخورند برای ابروهام من تو طول زندگیم برای امتحانام حرص نخوردم و همچینین مسیح علی نژاد برای حقوق زنان!و هیلاری کیلینتون برای رئیس جمهور شدن!در هر حال من وقتی این کامنت ها رو میگیرم میذارمشون توی ی گروه و کلی میخندیم و در مورد سطح دغدغه ها و دید و نظرات ملت در مورد بی ربط ترین موضوعات به زندگی شون بحث میکنیم!!!ممنون که باعث اوقات فراغت مایید!ممنون که فوضولی کردنتون باعث میشه من بیشتر از قبل از خودم خوشم بیاد!
در زندگی ام لحظه هایی وجود دارد که هرچقدر زیاد یک نفر را دوست داشته باشم؛در آن برهه باید دوست داشتنم را به شکل کاملا آرامی به حد معمولی؛برسانم.خیلی معمولی...و آدم هایی که معمولی دوست دارم را به حاشیه ببرم...و به این ترتیب همه یک مرحله به عقب برگردند...حس میکنم الان در آن برهه هستم و باید خلوت شوم...خلوت خلوت...و تنها کسی که حق دارد همانجا سر جای اصلی و بزرگ خودش بماند"مامان"است....نیاز دارم که ریموت رو بزنم و درها بسته شود و من،تنها داخل بمانم...
بنظرم همین که به این مرحله رسیده ام که،موقع غذا خوردن وقتی ناگهان موی ِ حال بهم زنی در ظرف ِ غذایم دیدم،بدون اینکه عق بزنم و یا از ادامه ی خوردن انصراف دهم ،چشمانم را میبندم،مو را بیرون میکشم،دستم را با پشت بلوزم پاک میکنم و سپس در عرض پنج ثانیه فراموش میکنم چه اتفاق هولناکی افتاده و باز شروع میکنم به خوردن،نشانه ی خوبی ست...میتوانم عادت های دیگرم را عوض کنم.میتوانم کارهای سخت تری هم انجام دهم.در عرض 5 ثانیه که نه،ولی به هرحال میتوانم فعل فراموشی را در هر امری صرف کنم و اعمال کنم...باید جرات بیشتری پیدا کنم...