تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

زیادی "اروپایی بازی"در آوردم...نه اینکه دیگر نوشابه ی الکل دار را به آب معدنی ترجیح دهم و یا نه اینکه شب ها و روزها را با دوست پسر و سیگار سر کنم.و نه اینکه وقتی منتظر مترو و تاکسی و اتوبوس میشدم،کتابی از کیفم درآورم و خودم را مشغول خواندن کنم...زیاد"اروپایی بازی"در آوردم و اگر از کسی حس خوبی میگرفتم،سریعن این حس را با او مشترک میشدم و این به اشتراک گذاریِ حس خوب باعث میشد آرام آرام حس های افراطی ِ دیگری ناخوداگاه و یا خودآگاه،در ذهن طرف مقابلم،متولد شود...اینجاایران است.سرانه ی مطالعه در آن کم است،تعداد بی سواد های تحصیلکرده غوغا میکند،الواطی و هرزگی در اینجا نوعی تمدن حساب میشود،بعد از هر شکست از هر رقیبی،شکست خورده ها نیروهای هیجانی ِ خودشان را با فحش و ناسزا زیر پست های فیس بوک و اینستاگرام ِ رقیب،خالی میکنند و گاه و بی گاه کار به کتک و حتی قتل کشیده میشود.شکست در عشق منجر به اسید پاشی و تجاوز میشود...اینجا ایران است.مدل مو و موبایل و آرایش و ماشین حرف اول را میزنند...همه ی اینها درست.اما حرف من این کلیشه های دوزاری نیست.میخواهم بگویم همه ی این ها به کنار اما در کنار همه ی این چیزها به ما،به بچه های ما،به بزرگ ترهای ما،به تحصیلکرده های ما،به قشر نوجوان و جوان و کودک و بزرگسال ما در هیچ جایی،در هیچ مکتبی یاد نداده اند که پسر جان،دخترم،مرد بزرگ،خانوم محترم؛عشق تان،دوست داشتن تان،حس های خوبتان را ابراز کنید...ابراز کنید که از ابرازش خیلی چیزها مشخص میشود.خیلی تکلیف ها معلوم میشود."نه"شنیدن را اینطور یاد میگیرید.نهایتش بی محلی میکنند و اینطور بزرگ میشوید.میفهمید همه چیز و همه کس،همیشه نباید بر وفق مراد شما باشد...در کنارش به ما ابراز محبت را یاد نداده اند.نگفته اند وقتی کسی نیاز به کمک دارد،بی توجه به جنسیت و حساب مالی و وضعیت خانوادگی اش به او کمک کنیم...همین است که الان در کنار تمام مصائب اقتصادی و اجتماعی مان،پای تمام احساسات درونی مان میلنگد.اگر روزی کسی به ما ابراز عشق کند اولین جرقه ی ذهنی مان "نیاز"است.که او چه نیاز مادی یی به ما دارد.که ما چطور میتوانیم نیاز جنسی مان را از طریق این عشق،ارضا کنیم...همین است که الان دچار بیماری های توهم طور شده ایم.که عشق و محبت را با هم میکس کرده ایم.که اگر کسی به ما محبت کند در خیالمان محبت را به عشق تفسیر میکنیم و بدون اطمینان،عشقی که وجود ندارد را جار میزنیم...منظورم را میفهمید؟میخواهم بگویم توزان نداریم.تعادل نداریم.جایی که باید ابراز عشق کنیم،خساست به خرج میدهیم و جایی که محبتِ از سر ِ انسان دوستی از یک جنس مخالف میبینیم،افراط میکنیم،پا روی گاز میگذاریم و آن را "عشق"تفسیر میکنیم و از آنجا میشود که عوضی بازی هایمان شروع میشود.بی چشم و رو میشویم ومحبت را نادیده میگیریم.چرا؟چون این محبت نیست.عشق است واگر در عشق ناز نکنی و دماغت را بالا ندهی و بی محلی نکنی،معادله و معامله را باخته ای...زیادی "اروپایی بازی" درآوردم.عشق و دوست داشتن هایم را ابراز کردم و ترک شدم،و محبت کردم و محکوم به عشقی شدم،که در خواب هم خیالش را نداشتم...

۱۸ نظر ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۱
.

دیشب نوشتم:
ساعت دوی ظهر،توی ایستگاه اتوبوسی در چارراه جهان کودک نشسته بودم و ساندویچ سرد ِ کالباسی که از سر ونک خریده بودم را گاز میزدم.روبرویم حجم عظیمی از ماشین هایی بود که منتظر سبزی چراغ ِ قرمز بودند و من منتظر هیچ چیز نبودم.جز اینکه از سر اتفاق یک اتوبوس از آنجا رد شود و مرا به آرژانتین برساند.و از قضا هیچ اتوبوسی دلِ رفتن به آرژانتین را نداشت مثل من که نه دل رفتن داشتم و نه نای ماندن.ساندویچم را محکم گاز میزدم و محکم تر از آن کیف لپ تاپم را گرفته بودم در دلم و به راننده های ِ ماشین های روبرو نگاه میکردم که به فکرم زد میتوانم از همین صحنه یک فیلم شصت ثانیه ای بسازم و اسمش را بگذارم"تنهایی"...باید زیر ابروهایم را تمیز کنم،گوشی ام را بگذارم در شارژ،لباس هایم را اتو کنم و دندان هایم را مسواک.اما آمدم که در دقایق پایانی برای شما از سالی که گذشت بگویم.بگویم که تنهایی واژه ی سخیفی نیست.باور کنید اصلا دردناک نیست وقتی مدتی را با آدمی سپری کنی که بعدها بفهمی دوقطبی بوده و امروزش با روز بعدش چندین و چند درجه متفاوت است.تنهایی اصلا دردناک نیست وقتی بفهمی این تنهایی تو را بزرگ میکند و قابلیت سر و کله زدن با آدم ها را در تو چندین برابر میکند.خواستم بگویم بگذارید امسالم را توی پرانتز بگذارم و با ماژیک زرد هایلایتش کنم و زیرش با خودکار بنفش فلش بزنم و بنویسم:"تجربه"...تجربه ی روی زمین خوابیدن در نمازخانه ای که هیچکسِ هیچکس را نمیشناسی....تجربه ی روزها تنهایی از خواب بیدار شدن و تنهایی غذا خوردن و تنهایی خرید رفتن و تنهایی آشپزی کردن...تجربه ی آشنایی با مقوله ی از آدم ها بترس و ازشان کناره بگیر...تجربه ی از خواب ظهر بیدار شدن و به تره بار رفتن،از کلینیک خسته آمدن و ایستادن به آشپزی و و  و...شش ماه دوم سال آنقدر عظیم و حجیم بود که شش ماهِ اول سال را یادم نیست.نمیدانم کی پرت شدم به دنیای جدیدم.یادم رفته قبل ترش چطور بودم...بعد از زندگی ِ مجردی ام در یک شهر بزرگ به یک رخداد عظیمی دست یافتم.اینکه از "از دست دادن"ترسی نداشته باشم.شروع کردم به غربال.لزومی ندیدم تولد کسی را که در دلم از او هیچ چیز خوشایندی نبود تبریک بگویم.بعد یواش یواش شماره هایی که تنها موقع گرفتاری هایشان اسم شان را روی گوشی ام میدیدم پاک کردم.بعد دلم را محک زدم و دیدم چقدر خوب که بیخود و بی جهت مثل نوجوانی ام که از قضا تا پارسال هم روندش ادامه داشت،با هیچ دوستت دارم گفتنی که از دهن هر آدم نچسبی که ادعای آدمیت میکرد،نلرزید...شکر گذار زمان شدم.زمانی که پشت پرده ی ابراز علاقه ها را نشانم داد،زمانی که معنی صبر را با صبوری به من فهماند،زمانی که گفت تلاش کن و نتیجه ببین.زمانی که هر ثانیه و هرلحظه گوشزد کرد سرت را کمی بالاتر بگیر و لبخند او را ببین و آرام تر شو.......توی همان ساعت ِ دوی ظهر که سر چارراه جهان کودک به ساندویچم گاز میزدم و به راننده هایی که در ماشین هایشان کلافه نشسته بودند نگاه میکردم،زمانیکه یک آن به سرم زد که یک فیلم شصت ثانیه ای بسازم و اسمش را بگذارم"تنهایی"مامان روی گوشی ام زنگ زد و بعدترش بابا...بعد نظرم عوض شد و به این فکر افتادم که فیلم با همین لوکشین سرجایش بماند و اسمش تغییر کند..."دلتنگی"...خانواده هایتان را بیشتر از پیش دوست داشته باشید.این را کسی به شما میگوید که تمام راه های رفاقت و دوستی را رفته.کسی که باید به او اسکارِ روابط را بدهند.من آخرش برگشتم سر همان حرف کلیشه ای که رفیق بی کلک مادر.که رفیق بی ادعا پدر...خانواده هایتان را بیشتر از عشق تان،بیشتر از آرزوهایتان،بیشتر از دویدن توی باران،بیشتر از حال و هوای همین عید و حتی بیشتر از خودتان دوست داشته باشید.این پدرها و مادرها هستند که شما را بیشتر از بیشتر دوست دارند.بهشان بیش از پیش اعتماد کنید.انرژی هایتان را وقف آنها کنید.بی مقدمه بهشان یادآوری کنید دوستشان دارید...امسال دعای اولیه تان باشد برای آنها.برای سلامتی تمام مادرها و پدرها...برای بودن خواهرها.برای لبخند برادرها...

 

+ممنون که با من هستید.خیلی صاف و ساده و مهربون برام کامنت میذارید.غرغرای منو میخونید.به خواسته هام جواب میدید.برام نامه مینویسید.بهم لطف میکنید و پرم میکنید از خوبی و محبت...روزای امسالتون پر باشه از رنگ.پر باشه از صبر.پر از لبخند.پر از قدم هاتون با خدا...امسال سال ِ خوبیه.چون بغل نُه ِش ی قلب داره.ی قلب وارونه که قراره ما صافش کنیم:)

+پرسونا.پرسونا.پرسونا

۱۵ نظر ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۵
.